مولانا:بر آن شدهست دلم کآتشی بگیرانم که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم
❈۱❈
بر آن شدهست دلم کآتشی بگیرانم
که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم
کمان عشق بدرم که تا بداند عقل
که بینظیرم و سلطان بینظیرانم
❈۲❈
که رفت در نظر تو که بینظیر نشد
مقام گنج شدهست این نهاد ویرانم
من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا
فقیر فقرم و افتاده فقیرانم
❈۳❈
من آن کسم که تو نامم نهی نمیدانم
چو من اسیر توام پس امیر میرانم
جز از اسیری و میری مقام دیگر هست
چو من فنا شوم از هر دو کس نفیرانم
❈۴❈
چو شب بیاید میر و اسیر محو شوند
اسیر هیچ نداند که از اسیرانم
به خواب شب گرو آمد امیری میران
چو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانم
❈۵❈
به آفتاب نگر پادشاه یک روزهست
همیگدازد مه منیر کز وزیرانم
منم که پخته عشقم نه خام و خام طمع
خدای کرد خمیری از آن خمیرانم
❈۶❈
خمیرکرده یزدان کجا بماند خام
خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم
فطیر چون کند او فاطرالسموات است
چو اختران سماوات از منیرانم
❈۷❈
تو چند نام نهی خویش را خمش می باش
که کودکی است که گویی که من ز پیرانم
کامنت ها