مولانا:به خدایی که در ازل بودهست حی و دانا و قادر و قیوم
❈۱❈
به خدایی که در ازل بودهست
حی و دانا و قادر و قیوم
نور او شمعهای عشق فروخت
تا بشد صد هزار سر معلوم
❈۲❈
از یکی حکم او جهان پر شد
عاشق و عشق و حاکم و محکوم
در طلسمات شمس تبریزی
گشت گنج عجایبش مکتوم
❈۳❈
که از آن دم که تو سفر کردی
از حلاوت جدا شدیم چو موم
همه شب همچو شمع می سوزیم
ز آتشش جفت وز انگبین محروم
❈۴❈
در فراق جمال او ما را
جسم ویران و جان در او چون بوم
آن عنان را بدین طرف برتاب
زفت کن پیل عیش را خرطوم
❈۵❈
بیحضورت سماع نیست حلال
همچو شیطان طرب شده مرحوم
یک غزل بیتو هیچ گفته نشد
تا رسید آن مشرفه مفهوم
❈۶❈
بس به ذوق سماع نامه تو
غزلی پنج شش بشد منظوم
شام ما از تو صبح روشن باد
ای به تو فخر شام و ارمن و روم
کامنت ها