گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:تو چه دانی که ما چه مرغانیم هر نفس زیر لب چه می خوانیم

❈۱❈
تو چه دانی که ما چه مرغانیم هر نفس زیر لب چه می خوانیم
چون به دست آورد کسی ما را ما گهی گنج گاه ویرانیم
❈۲❈
چرخ از بهر ماست در گردش زان سبب همچو چرخ گردانیم
کی بمانیم اندر این خانه چون در این خانه جمله مهمانیم
❈۳❈
گر به صورت گدای این کوییم به صفت بین که ما چه سلطانیم
چونک فردا شهیم در همه مصر چه غم امروز اگر به زندانیم
❈۴❈
تا در این صورتیم از کس ما هم نرنجیم و هم نرنجانیم
شمس تبریز چونک شد مهمان صد هزاران هزار چندانیم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۷۶۷

تصاویر

کامنت ها

حمید
2015-05-11T10:45:50
درود بر محمد تیام عزیز درود
ناشناس
2015-03-01T12:21:00
تو چه دانی که ما چه مرغانیم
پریشان روزگار
2017-01-07T05:29:51
حسین-1گفتاوردی است از دوستی:" آفرینش سرای باقی، حکایت پاداش و پادافره، یاد زندگی رفته است ، امیدی موهوم به دوباره زادن در هراس پیوسته از مرگ نا گزیر.."
حمید رضا
2017-01-07T06:58:30
اگر فردی حتی تلاش کند که کسی را نرنجاند و از کسی نرنجد، می توان این واقعیت را پذیرفت که او فردیست «خوب» در جامعه.دیگر چه فرقی میکند که چه ابزاری را در این تلاش استفاده می کند؟حتی اگر آن، امید به پاداش و یا به قولی تجارت با خدا باشد.
nabavar
2017-01-07T09:34:53
حمتد رضا جانفرق می کند ، بسیاربه گفتار ”پریشان “ ان امید و هراس را بردار ، خوبی هم محو می شود ، آزاده بدون بیم و بی تجارت نمی رنجد و نمی رنجاند،مولوی چنین دم نزد
م ، س
2017-01-07T09:51:34
حسین ، 1بی نیاز ، صفت عارف استمولوی نیازش را به پاداش آشکارا می گوید امیدی موهوم به دوباره زادن در هراس پیوسته از مرگ نا گزیر..”آفرین ، پریشان روزگار
nabavar
2017-01-07T09:54:57
پوزش از حمید رضای گرامی که نامش اشتباه تایپ شد
nabavar
2017-01-07T02:28:24
نادر جانلطفاً ، آزادگی در عمق را هم راهنما باشید . این بنده همیشه در قید همین نگاه سطحی بوده امبا احترام
نادر..
2017-01-07T18:47:24
دوستان جدید عزیزم، بزرگوارانبهتر می دونم با احترام، داستانی کوتاه براتون تعریف کنم.. حکایت تولدمه شاید:یکی بود یکی نبودتو یه شهر ناشناخته! مردمی زندگی می کردن که چشماشونو پوست ضخیم یه دستی پوشونده بود و فقط گهگاه هاله هایی از نور در تاریکی تجربه می کردن؛ برای همین از دنیا شناخت گنگ و مبهمی داشتن و دچار عقاید و تعصبات عجیب و غریبی شده بودن.یه روز یکی از اونا که متقاعد نشده بود و خیلی کنجکاو بود، شجاعت به خرج داد و با دقت و ظرافت برشی بر پوست پوشیده شده رو چشماش ایجاد کرد ...چه تجربه ی شگفتی! باور کردنی نبود؛ انگار به یه دنیای دیگه وارد شده بود!!مدتی بعد که به خودش اومد، ناخودآگاه زد زیر خنده؛ خندش تمومی نداشت ... با خودش فکر می کرد چه تصورات پوچی داشته پیش از این! ...ماجرا رو برای بقیه تعریف کرد و گفت توصیف چیزای جدیدی که تجربه کرده امکان پذیر نیست و تنها راهش اینه که اونا هم دست به کار بشن و ... اما هر چی اصرار می کرد فایده ای نداشت، همه مسخرش می کردن و می گفتن عقلشو از دست داده! ..تا این که بالاخره از شهر انداختنش بیرون!! ......
nabavar
2017-01-07T19:35:52
نادر...جان نه تنها شما را مسخره نمی کنم بلکه به شما و به همه ی آنها که پوسته ی جلو چشمان را پاره می کنند تبریک می گویم من نیز روزی پرده چشم دریدم و از هَپَروت بُریدم و دنیای زیبایی دیدم که به آزادگی از بند های تقلید و خیال انجامید تولدت مبارک
م،س
2017-01-07T02:20:55
حسین 1می بینم که تنها تو مرد میدانیبتاز بر خرافات ، که خوش می تازی
nabavar
2017-01-07T01:49:12
گر به صورت گدای این کوییمبه صفت بین که ما چه سلطانیمچونک فردا شهیم در همه مصرچه غم امروز اگر به زندانیمتا در این صورتیم از کس ماهم نرنجیم و هم نرنجانیممی فرماید:غمی نداریم از بد روزگار ، زیرا روز دیگری به کام ما خواهد بود. آری ، همه رنجها را می پذیرد به امید پاداشیتجارت است ، عرفان کدام است ؟ چشمداشت به مزد و پاداش ، یا همان خیال واهی او را وا می دارد تا رنجها را تحمل کند .کاسبی ، داد و ستد ، انتظار پاداش ،،،،
nabavar
2017-01-07T01:54:45
کلاه سرتان نرود دوستان ، زبان آوران بسیارند ، آرزومند مرد میدانم
نادر..
2017-01-06T16:23:13
روفیای عزیزاین گونه معماها بر اساس سطح نگرش ما به هستی بوجود می آیند.. تا زمانی که نگاه ما رها از قید سطح گردد ..زمانی که شاهد گردیم: همه چیز خداست.. غیر خدا چیزی نیست..قرار است به این مقام - وحدت - برسیم..شاید در ابتدا شگفت به نظر آید..رهایی نیاز دارد..
پریشان روزگار
2017-01-07T00:49:52
جناب نادر...ممکن است اندکی داستان رهایی نگاه از قید سطح را بشکافید، روشن فرمایید، راه چاره بنمایید؟؟
پریشان روزگار
2017-01-07T20:42:56
حمید رضا می گویند، ( وبر گردن آنان که می گویند)" عارف کسی است که عبادت حق را از آن جهت انجام می دهد که مستحق عبادت میداند 0(حق را) ، ونه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب"
پریشان روزگار
2017-01-07T20:48:05
نادر گرامی، خوشا و خرما آنان که چشم بر هستی ( واقعیت) گشوده اند ، و در بر پندار ( خیال) بسته.
...
2017-01-08T08:53:41
چند نکته از نظرات دوستان در حد بی سوادی خودم به نظرم رسید که با اجازه عنوان می کنم:اول از همه اینکه غزلیات شمس مجموعه ای مدون از تفکرات مولوی نیست و نمیشه بر اساس یه غزل شیوه تفکری رو برای ایشون قائل شد. مولوی در این غزلیات یه روز شاده یه روز غمگین، یه روز در لباس یه فقیه و یه روز یه مجنون آشفته، یه روز آروم و متین و یه روز از دست شده...اما با همه اینها جریان غالب بر غزلیات شمس، جریان شور و آشفتگی هست. شور و آشفتگی حاصل از یک عشق که مولوی رو از از این دنیا بیرون می بره: «من به جهان چه می کنم چونک از این جهان شدم». نمیدونم این همون هپروتیه که شما میگید یا نه، ولی من این ویژگی رو یه هپروت شیرین و زیبا می دونم و نهایت آمالم در زندگی قدرت رسیدن به این جایگاهه. صرف نظر از هر اتفاقی که بعد از مرگ میفته من به هیچ بودن این زندگی با همه قیل و قالش، با همه دغدغه هاش و همه آدمهای اطرافم رسیدم. پس چه جای توجه به این همه پوچی هست؟ چرا جنون اختیار نکنم؟ چرا نیست نشم تا این زندگی رو در وجود خودم بکشم؟ «بشستم تخته هستی سر عالم نمی‌دارمدریدم پرده بی‌چون سر آن هم نمی‌دارم...چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی‌گویدبیا با من دمی بنشین سر آن هم نمی‌دارمدمی کاندر وجود آورد آدم را به یک لحظهاز آن دم نیز بیزارم سر آن هم نمی‌دارم...»لازمه این نیست شدن نادیده گرفتن تمام مصلحت های زندگی و کشتن عقل معاش هست و به ظن من این همون نوع از زندگیه که در نظر شما مذموم هست و برای من هدف غایی.خب بعد از بریدن از دنیا یکی مثل من بی هیچ اعتقادی در موضع یأس و انفعال قرار می گیره و یکی مثل مولوی معشوقی داره و امیدواره. عشق امید میاره و امید پویایی. معلومه که مولوی امید پاداش داشته که اگه نداشت میشد یه نهیلیست. اتفاقا نکته ارزشمند مولوی همین امیدشه. ولی امید به چی؟ مولوی عبادت می کنه که بعد مرگش می گساری کنه؟در مراتب تبتل و انقطاع از دنیا (فکر میکنم در مکتب ابن عربی) میگن مرحله بعد از بریدن از لذتهای مادی اینه که شما از عبادتتون هم لذت نبرین. چقد جالب! حتی عبادت خدا نباید به من حال خوشی بده. چرا؟ چون «من» در راه از بین بردن «من» هستم. پس دیگه «من»ی نیست که لذت رو احساس کنه.با این شرایط فکر می کنین مولوی اصلا بعد از مرگش (یا حتی در دوران زندگیش) وجود داشته که به پاداش (به مفهوم پستش) فکر کنه؟من مولوی نیستم و در ذهنش هم نیستم که به یقین بگم منظورش از این کلمه یا جمله این بود ولی با شناخت ناقصم نسبت بهش احتمال این رو بیشتر می دونم که شه مصر شدن، آزادی از زندان قطره ها و همون پیوستن به دریا باشه (انچه اندر وهم ناید آن شوم).
حمید رضا
2017-01-08T07:07:21
م ، س و پریشان گرامی،من نمی دانم مولوی عارف بوده یا نه. صفات عارف را هم نمی دانم چیست. اما میدانم که هیچ انسانی عالی، کامل، و بی نقص بر روی زمین نیامده و هرگز نخواهد آمد. مولوی و همه ی عارفان انسان بودند و حتمأ الخطا.مولوی را دوست دارم چون خواندن و مرور روزانه اشعارش مرا انسانی بهتر، شادتر، پر انرژی تر و عاشق تر ساخته.با در نظر گرفتن اینکه سطح دانش و آگاهی و توانایی و روش زندگی انسانها در دوران مولوی بسیار پائین تر از امروز بود، اگر ما نخواهیم و یا نتوانیم مولوی را با آن همه هنر و دانایی درک کنیم که:چرا امید به پاداش داشت،چرا فکر می کرد چرخ از بهر ماست،چرا زن ستیز بود،چرا کشتن انسان بی گناه را توجیه می کرد،و یا چرا رکیک ترین کلمات را نثار دشمنش می کرد،بی گمان امروزه توانایی درک افراد جامعه مان را نیز نخواهیم داشت.و این در حالیست که امروزه بسیاری از جوامع حتی در تلاشند تا دریابند چه عوامل خانوادگی و اجتماعی و ژنتیکی موجب پیدایش رفتار گناهکاران می شوند تا مشکلات جامعه شان را حل کنند. جامعه ای که علاقه ای به درک آنان ندارد به جای حل مشکل، با خشم معتاد و دزد و آدمکش خود را اعدام می کند و روانه زندان می کند به امید اینکه از تعدادشان کم شود.من دلیلی نمی بینم که با مولوی با خشم برخورد شود.
م ، س
2017-01-08T01:29:14
چرخ از بهر ماست در گردشزان سبب همچو چرخ گردانیمتقلید پیشینیان کرده استچرخ از بهر ما نیست ، ما خود جزیی از چرخیمخود را اینقدر عزیز دردانه نبینیم
nabavar
2017-01-08T01:37:32
خوش گفتی م ، س گرامی هیچ مقدسی نیست که از نقد معاف باشدآفرین کهبال ها بگشودی از بام تعصب جسته ای
حمید رضا
2017-01-08T05:58:49
جناب حسین عزیز،من رابطه ای بین داشتن باورهای فلسفی درباره هستی و آخرت، با انسان خوب و یا بد بودن نمی بینم.فراوانند ظالمانی که مانند من، آزاده از امید و هراس به آخرت و فارغ از تجارت با خدا هستند،و نیز فراونند انسانهای پاکی که با این باورها زندگی ساده ای را سپری می کنند. اینکه ته وجود «همه»ی آنان که به امید پاداش هستند «بدی» است و «همه»ی آزادگان از این گونه فلسفه ها «خوب» هستند، برای من دور از واقعیت است.
یدی
2016-11-05T09:19:40
روفیا،در اینجا ملامت کشیدن به معنی الام و رنج کشیدن نیست ، بلکه ملامت به معنی سرزنش و نکوهش است و، و بنا براین تو میتوانی انسان خوبی باشی و وفا کنی و در عوض بر خلاف میلت سرزنش هم بشوی ، اما آنچنان باشی که این ملامتها را نادیده بگیری .یعنی انفدر راهت را درست میدانی که در «طریقت» خود ، این نکوهش ها را دلیل درستی راحت می پنداری و بنابر این رنجی نمی بری!و یا اینکه :در «طریقت» باید وفا کرد و رنجیدن جایی در طریق «طریقت» ندارد!
روفیا
2016-03-25T20:10:53
تو چه دانی که ما چه مرغانیمهر نفس زیر لب چه می خوانیمتا در این صورتیم از کس ماهم نرنجیم و هم نرنجانیماز شروط راه کسب معرفت غیر از نرنجاندن نرنجیدن است. چه بسا نرنجیدن دشوارتر از نرنجاندن باشد، وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیمکه در طریقت ما کافریست رنجیدنچگونه می توان وفا کرد و ملامت کشید و خوش بود؟ آیا کسی پاسخ این معما را می داند؟
سروش
2010-07-21T19:25:00
شمس تبریز جونکه شد مه مان( یعنی ماه ما) درست است.---پاسخ: با تشکر، طریق نوشتن معمول مَهِمان همینی است که در متن آمده و آن را جدا نمی‌نویسند. تغییری اعمال نشد.
کامبیز
2014-10-01T16:37:44
درود بر آیدین جودی با موسیقی رندانه ...
م ، س
2017-01-09T01:28:11
... گرامی واقعاً طرز فکر هایی مثل افکار شما را نمی توانم فهم کنممن از این همه نعمتهای ملموس و نقد ، این شادی های بی چون و چرا ، این عشقهای بی آلایش مادری و بسیار بسیار ِ دیگر بهره می گیرم که هیچکدام هم آغشته به لذات پست نیست ، این زندگی هیچ و پوچ نیست ، زیباست ، نعمت است ، پوچ کدامست؟ ، آری پوچ و هیچ دانستن این زندگی و این هستی کنونی را و گرایش به نمی دانم کجا را ، خیالبافی و هپروت می نامم ، توصیه می کنم از زندگی خویش لذت ببرید و آنرا بی هدف ندانید ، موهبتی بزرگ برای چندسالی به شما ارزانی شده .امید که قدر دان باشید
م ، س
2017-01-09T01:48:37
حمید رضا خان شما نقد ما را با خشم اشتباه گرفته اید. همه ی ما مولوی را دوست داریم و می خوانیم ، آنجا که درست و بجا گفته مورد تأیید است و آنجا که با واقعیت نمی خواند باید نقد شود خواه درین زمان و خواه در زمان خودش . امید به پاداش داشتن بد نیست ولی بدون چشمداشت کاری را انجام دادن بهتر نیست ؟خود بزرگ بینی نیز نکوهیده است که همه ی جهان را ملک تلق خویش بدانیم. زن ستیزی در دوران مولوی نیز پسندیده نبوده و حتا الفاظ و کلمات زشت را نیز ادیبان ما چون نظامی و فردوسی و بسیاری دیگر به کار نمی برده اند ، چنانچه من و شما نیز استفاده نمی کنیم چون از ادب به دور است. زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر میتوان همه ی گفتار را با تذهیب و ادب به خواننده هدیه کرد جوانان ما نیز باید بدانند زشت و زیبا کدام است و این جز با انتقاد عملی نیستمانا باشید
اسرا
2020-01-26T00:07:05
سلامترجمه عربی این شعر رو از چه منبعی میشه پیدا کرد؟ ممنون
کوروش قیصری نیا
2021-03-21T06:26:49
با سلام و احترام و عرض ادب خدمت اساتید بزرگواربرخی عارفان مثل مولوی تجاربی کسب کردند از جنس درک که برای تشریح این حس و حال ادراکی در قالب کلمات و زبان و عقل و منطق و فلسفه قابل توصیف نیست برای توضیح بیشتر این موضوع به یک مثال میزنم فرض کنید که شخصی که طعم سیب را بارها چشیده میخواهد این طعم و لذت چشایی را به شخصی که تاکنون سیب ندیده و نچشیده توضیح بدهد یقینا موفق نمیشود و اگر کسی تمام عمرش را صرف خواندن کتاب های علمی و گیاه شناسی و طعم شناسی کند و حتی مدارک علمی دکترا را در این زمینه کسب کند باز هم با وجود داشتن علم و آگاهی و دانستن و فهمیدن یقینا درکی از طعم سیب ندارد در همان زمان ممکن است یک کودک و یا یک انسان بیسوادی که هیچکدام از این مطالب علمی و کتب ها را نخوانده بادر حال گاز زدن و لذت بردن از طعم لذید سیب باشد ! و این دانشمند زمانی به این درک می رسد که یک سیب را گاز بزند و طعم انرا بچشد و اگر در همان لحظه کسی از او پرسد که طعم سیب را توضیح بده سقینا می گوید نمی توانم و باید تجربه اش کنی ! و می فهمد تمامی عمر بیهوده عمر خود را در لاله لای کتب تلف کرده بود ..انسانهای عارف نیز لذتی را میچشند که نمی توانند با هیچ زبان و منطق و برهان و .... آنرا توضیح بدهند و فقط میخندند و خوشحال است و حس شور و شوریدگی ناشی از این تجربه منحصر بفرد باعث میشود که به تمامی رنج ها و تهمت ها و ملامت های دیگران و یا انگشت نما و رسوایی و ...بخندند و تمامی این رنج ها و اوصاف برای انسانهایی که از بیرون حلقه به او می نگرند معنا و مفهوم داشته باشند وگرنه برای عارف ملامت و لذت در مقابل لذتی که در آن غرق هست همه چیز بصورت یکپارچه و واحد زیباست و همه چیز را با هم می بیند و حتی بین سیاهی و سفیدی و تضادها مرزی نمی بیند و همه را با هم در یک کالبد متحد بصورت زیبا میبیند و حتی حذف هر کدام ممکن است به این زیبایی واحد آسیب بزند از اینرو همه چیز برایش زیباست و ملامت میکشد و میخندد تجارب و لذتهایی که عارفان میبرند مثل سیر انفس و یا سیر آفاق و درک شهود و درک شاهد بودن و ... همگی از نوع ادراک هستند و با زبان و کلمات قابل توصیف نیستند مانند شخصی که گنگ و لال است و میخواهد برای بقیه خواب زیبایی را که دیده تعریف کند !!! یقینا این نقدهایی که از روی منطق و فلسفه و مباحث عقلی و.. به برخی اشعار گرفته میشود معمولا از جانب کسانی است که هنوز طعم سیب را نچشیده اند و مشغول مباحث پیچیده دانشگاهی هستند ولی کسی که سیب را گاز زده باشد دقیقا می داند که مولوی چه حسی و شوری را تجربه کرده با این وجود از خود مایه و تلاش فراوانی گذاشته تا بلکه سایرین را آگاه سازد
سینا
2017-09-06T14:16:08
در جواب نقد عده ای عزیزحضرت مولانا در حالی داره این سخنان رو به زبون میاره که نه ما رفتیم و نه شما، نزدیک هم نشدیم رفتن پیشکشاو خود را پشت سر گذاشته و در بحر هیچ چنان مست گشته که این سخنان فقط طحفه ای برای ماست شاید که ما هم بوی این شراب ناب به مشاممان بخورد اینجاست که حضرت میگویند بوی شراب میزند خربزه در دهان مکنیک طواف حضرت مولانای ما هفتاد هج اکبر است
نادر..
2017-01-24T21:30:18
.. همچنانکه کسی در خواب می بیند که پادشاه شده است و بر تخت نشسته و غلامان و حاجبان و امیران بر اطراف او ایستاده می گوید که: من می باید که پادشاه باشم و پادشاهی نیست، غیر من؛ این را در خواب می گوید. چون بیدار شود و کس را در خانه نبیند جز خود، این بار بگوید که: منم و جز من کسی نیست.اکنون این را "چشم بیدار" می باید، چشم خوابناک این را نتوان دیدن و این وظیفه ی او نیست.."فیه ما فیه"
حمید رضا
2017-01-12T08:19:52
حسین عزیز،من اصلأ برداشتی نکرده بودم.جمله های شما و م ، س گرامی را نقل قول کردم و این واقعیت را نوشتم که چنین لحنی محیط گفتگو را سمی میکند، پس نقدهای بعدی ارزش خود را از دست میدهند.در حاشیه ای دیگر هم در واکنش به جمله شما نوشتم 'اینکه ته وجود «همه»ی آنان که به امید پاداش هستند «بدی» است و «همه»ی آزادگان از این گونه فلسفه ها «خوب» هستند، برای من دور از واقعیت است'.اینها هیچکدام برداشت دلبخواه نبودند.براستی نیازی به مثال از مولوی نیست. در این حاشیه ها من نخستین کسی بودم که زن ستیزی و دیگر خطاهای او را بازگو کردم. البته در چارچوب خطاکار بودن انسان و تلاش در درک یکدیگر.حدس من این است که من با شما و م ،س، همباوریم. تفاوت اینجاست که وقتی خانم یا آقای … که با شجاعت در چنین فضای پر اضطرابی که ایجاد شده نظرات و همباوری فلسفی خود را با مولوی مینویسد. م ، س عزیز به گفته خود افکار ایشان را نمی توانند فهم کنند، اما من کاملأ درک می کنم.به هر حال آزادیست و هر گونه میل دارید بنویسید و شاد باشید.
حمید رضا
2017-01-12T08:23:48
جناب پریشان روزگار،خوشحال و سپاسگزارم از پرسشتان.شاید مادری نامهربان داشته. شاید قربای کودک آزاری از سوی زنی بوده. شاید همسری زورگو داشته. شاید هم اصلأ میلی به زن نداشته اما می باید تن به ازدواج می داده و پس از آشنایی با شمس خشمش بیرون ریخته. براستی هیچکس نمیداند. تفاوتی هم نمیکند. واقعیت این است که او بیش از هفتصد سال پیش مرده و در چند مورد بی حرمتی به زنان کرده. مهم ان است امروز چه می کنیم و کجا ایستاده ایم.آمریکا، بزرگترین مدعی دمکراسی یا حکومت «مردمی» در جهان، 52 در صد «مردمش» زن هستند. هنوز یک رئیس جمهور زن هم نداشته.این اصطلاح «مرد میدان» را میگویم که دوستان در این حاشیه ها چند بار استفاده کرده اند:زنان ایران در چند دهه گذشته، در هر زمینه و میدانی، بسیار بسیار بسیار بیشتر از مردان درخشیده اند. اما این اصطلاح پابرجاست و قدردانی به مردان داده می شود.دوران آن رسیده که آنرا با «انسان میدان» جایگزین کنیم.
...
2017-01-12T08:32:23
حسین-1 بزرگوار در مورد احتمال ارتباط زن ستیزی مولوی (؟؟!!!) و حضور شمس باید بگم که اگه منظورتون حضور فیزیکی شمس هست، شمس سال 645 برای همیشه مولوی رو ترک کرد (و به روایتی هم از دنیا رفت)، در حالی که شروع مثنوی سال 658 بود.اگر هم منظورتون تاثیر حضور معنوی شمس باشه، هرچند حرفتون از این اشکال مبرا میشه اما باز هم ارتباط این دو موضوع برای من قابل درک نیست.هرچند که من اساسا با این نظریات شما مشکل دارم و به هیچ وجه مولوی رو زن ستیز نمیدونم. به نظر من این نظریات ناشی از باقی موندن در سطح و پوست الفاظ هست و راهی به مغز پیدا نکردن. به هر حال ما اینجا یه بحث مفصل با دوستان در این مورد داشتیم و من نظرمو گفتم:مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۴ - فرق میان دعوت شیخ کامل واصل و میان سخن ناقصان فاضل فضل تحصیلی بر بسته/اگه علاقه مند هستید می تونید بخونید.
حمید رضا
2017-01-12T08:32:56
اشتباه نوشتاری:قربانی نه قربای.
nabavar
2017-01-12T10:22:05
... عزیزم هم در عزا می کشند ما را هم در عروسیبه یاد ندارم در مورد شمس صحبتی داشته ام ، که به او باوری ندارم ، خط سوم را خوانده اید ؟لطف می کردید تا مرا نیز با زن ستیزی ِ مورد نظرتان آشنا می کردید ، تا بدانم زن ستیز به که و چه می گویند . آن نشانی که داده اید همان است که بنده در آن بحث شرکت داشته ام و نوشته ی بانو مهناز دلیل محکمی بود بر آنچه ما ضد زن می نامیم.پایدار باشید
...
2017-01-12T11:00:55
حسین عزیزعذر میخوام. فکر کردم جمله « آیارابطه او با شمس گاه گاه ویرا چنین زن ستیز می کرده است،؟؟ و خداوند آگاه تر است.» رو شما گفتید ولی الان فهمیدم که خطاب به شما گفته شده. به این ترتیب مخاطب نوشته قبلیم پریشان روزگار بزرگوار میشه.اول اینکه نظرات مهناز ارجمند هم منو قانع نکرد. کما اینکه نوشته آخرم (که بخشی از اون هم منتشر نشده) خطاب به ایشون هست و رد نظراتشون.دوم اینکه زن ستیزی مصادیق مختلفی داره و بازه ای گسترده. از نداشتن حق رای تا بردگی زنان، از سوء استفاده های جسمی و جنسی تا تفکرات مردسالارانه، از نظر تا عمل و...من هدفم این نیست که بگم زن ستیزی چیه، هدفم اینه که بگم این زن ستیزی نیست و مجموعه عواملی از جمله متن آثار مولوی (به ویژه مثنوی) و جنس زبان این آثار، شخصیت و نوع زندگی ایشون، چارچوب های مسلط و حاکم بر ادبیات عرفانی و جریان تصوف و... من رو به نتیجه ای که شما می گیرید نمیرسونه. شاید همین ابیات از زبان شاعر دیگه ای مفهوم زن ستیزی داشته باشه ولی در نوع گفتمان مولوی این معنی رو نمیده. دقیقا مثل لفظ معروف و پرکاربرد «می» که در زبان حافظ، خیام، مولوی و انوری می تونه چهار معنی و مفهوم کاملا متفاوت و گاهی متضاد داشته باشه و اشتراکی بیشتر از اشتراک لفظی نداشته باشه.من دلایلم رو تو همون بحث خیلی مشروح گفتم. من معتقدم برای دریافت درست از مولوی باید جامع تر به موضوع نگاه کرد. وگر نه هیچ دریافت درستی از ایشون نخواهیم داشت. با نگاه هایی از جنس نگاه شما نه میشه فهمید «نی» چیه، نه میشه فهمید چرا مثنوی با حمد خدا شروع نشده، نه میشه دلیل تو در تو بودن حکایات مثنوی رو دونست، نه میشه اصلا فهمید چرا مولوی از حکایت استفاده کرده برای گفتن مضامین عرفانی و حکمی، نه میشه فهمید چرا قصه های به ظاهر تاریخی مثنوی منطبق با واقعیات تاریخی نیستند و...اگه بخوام میتونم تا صبح در مورد عجز از درک درست مثنوی با نوع نگاه شما بگم. این یعنی اینکه با دیدگاه شما نه تنها در مورد زن ستیزی که در تمام موارد مثنوی با مشکل مواجه میشیم و مثنوی بیهوده ترین کتاب تمام تاریخ بشریت میشه. امیدوارم منظورم رو درست و کامل رسونده باشم.
...
2017-01-12T12:39:25
حسین عزیزاول اینکه من مخالف این عقیده ام که این افراد معلم و الگو و ... باشن. این عیب از جامعه و مهمتر از اون سیستمی هست که این افراد رو افراد کاملی معرفی می کنه. در حالی که این افراد کاملا عادی بودند و تنها فرقشون هنرمندی و علمشون هست. در حوزه اخلاق برتری خاصی نسبت به بقیه افراد جامعه ندارن.دوم اینکه می در زبان هرکدوم از این افراد مفهومی خاص داره. تمام حرف من اینه که زبان مثنوی رو بشناسیم بعد بریم سراغش. مثنوی (و عمده متون معتبر صوفیه) سراسر نماد و رمزه. شما منطق الطیر رو چطور می تونین فارغ از نگاه نمادین تفسیر کنین؟ کدوم حکایت همین مثنوی رو میشه فارغ از نمادپردازی تفسیر کرد و به عمق مطلب رسید که این حکایت مورد بحث رو بشه؟ در مورد حمد و ... هم از بحث خارج نشدم. دقیقا منظورم همینه که فضای حاکم بر مثنوی فضای نماد و رمزه. پس نمیشه در سطح لفظ در مورد نبودن حمد خدا تفسیر کرد که اگه بکنیم نتیجه ای جز بی توجهی به خدا به دست نمیاد. حالا اگه این فضا رو پذیرفتیم باید در مورد حکایت مذکور دنبال رمزگشایی باشیم نه اینکه بلافاصله با خوندن لفظ بریم سراغ برداشت مفهوم.بحث مخالفت با انتقاد نیست، انتقاد سالم در نفس خودش قطعا مساله مثبتی هست. من یه سوال دارم. شما از چیِ مولوی و مثنوی خوشتون میاد؟ کدوم تفکرش رو می پسندین و این طرز تفکر مولوی رو از کدوم ابیات مثنوی استخراج کردین؟ میخوام رجوع کنید به این ابیات و ببینید آیا از فضایی که در مثنوی هست پیروی نمیکنه؟ تمام این حرفای من تلاشی هست برای اینکه بگم در سطح لفظ مثنوی متوقف نشیم. زن ستیزی این ابیات تنها از توقف در سطح لفظ برمیاد و نه از حرکت به عمق. دیگه واضح تر از این که خودش میگه نداریم: «گفتمش پوشیده خوشتر سر یار / خود تو در ضمن حکایت گوش دار». و بسیاری ابیات دیگه که خود مولوی میگه من پوشیده حرف می زنم.
nabavar
2017-01-12T11:51:30
... گرامی مولوی و سعدی و و اصولاً سخنسرایان را معلمان جامعه می دانم ، به خصوص شعر که هر ناروایی را وقتی با این زبان گفته میشود ، گویی وحی منزل است . متاسفانه مثال مع الفارق شما را در مورد” می“ و ارتباط آن با منش شاعران درک نمی کنم، حاشیه پردازی سرکار در اینکه چرا مثنوی با حمد شروع نشده و دیگر بیانات شما جز خارج شدن از موضوع برایم چیزی مفهوم نکرد . می فرمایید:”با دیدگاه شما نه تنها در مورد زن ستیزی که در تمام موارد مثنوی با مشکل مواجه میشیم و مثنوی بیهوده ترین کتاب تمام تاریخ بشریت میشه“نشان ازین دارد که دیدگاه من و شما و باورهایمان هیچگاه به توافق نمی رسد . قبلاً هم گفته ام که مولوی را دوست دارم و کتابش را می خوانم و استفاده می کنم ولی با بسیاری از خرافاتش و به خصوص زن سیزی او مخالفم. تا این انتقاد ها نباشد به بیراهه می رویمزنده باشید
پریشان روزگار
2017-01-12T02:13:25
حسین-1آیارابطه او با شمس گاه گاه ویرا چنین زن ستیز می کرده است،؟؟ و خداوند آگاه تر است.
...
2017-01-09T08:17:12
م،س بزرگوارممنون از توصیه مشفقانه تون، ولی من هم مطلقا نمی تونم شما و نوع نگاهتون به زندگی رو درک کنم. ترجیح میدم در این مورد وارد بحث نشم چون هر کس با توجه به تجربه شخصی خودش از زندگی به نوع نگاه خاص خودش می رسه و طبق اون عمل می کنه.ولی در همین حد می گم که من تمام لذت ها و نعمت های مد نظر شما رو در دایره مجاز می بینم و نه حقیقت. شاید حقیقی ترین احساس موجود در دنیا همون حس مادرانه باشه که اون هم برای من خالی از حقیقته و با از بین رفتن جسم (صرف نظر از هر اتفاقی که بعد از مرگ بیفته) از بین میره. از نظر تئوری دیدگاهم اینه که نباید کوچکترین دلبستگی نسبت به این هستی و متعلقاتش داشته باشم، حتی همون عشق مادرانه. ولی هنوز به اون جایگاه و قدرت نرسیدم و خیلی باهاش فاصله دارم. این هستی مجازی نعمت نیست، من بهش میگم عذاب.«عذاب است این جهان بی تو مبادا یک زمان بی توبه جان تو که جان بی تو شکنجه است و بلا بر ما»به هر حال موضوع بحث اعتقاد من و شما نیس. من اون حرفارو در مورد مولوی و بحثی که در موردش شکل گرفته بود زدم. مهم نیست من و شما نوع نگاه مولوی رو به زندگی می پسندیم یا نه. مهم اینه که به شناخت درست تری از نگاهش برسیم. شما نگاهش رو نمی پسندید و من می پسندم. در نتیجه علاقه و ارادت شما نسبت به مولوی (احتمالا) کمتر از من هست.
حمید رضا
2017-01-09T09:41:30
م،س گرامی،دوست خوبمان جناب حسین1 فرمودند:کلاه سرتان نرود، زبان آوران بسیارند، و سپس شما ایشان را تنها مرد میدان خواندید.من لحن خشم در این گفتگو احساس کرده بودم.می فرمایید اشتباه گرفته ام،فرمایشتان را می پذیرم.با درود
nabavar
2017-01-11T23:12:41
حمیدرضا جانمتأسفم که به دلبخواه از نوشته ی من برداشت می کنی نوشته بودم دوستان کلاه سرتان نرود ، بدین مانا که شاعر از سخنسرایانی ست که از خرافات و هپروت دم میزند. او به نیمی از انسانها نیز توهین میکند ، گر چه بسیار بسیار سخن نیک نیز دارد،
nabavar
2017-01-11T23:13:50
از ایشان استحملهٔ ماده به صورت هم جریستآفت او هم‌چو آن خر از خریستوصف حیوانی بود بر زن فزونبه قول م، س گرامی مانا باشید
م ، س
2017-01-11T02:09:35
حمید رضا خان گرامباز هم اشتباه دیگرمنظور از کلاه سرتان نرود ، زبان آوران بسیارند ، حاشیه نویسان نیستند ، بهتر است حسین خان بگوید، ولی من میدانم که مقصود شاعران و سخنسرایانی هستند که زن را با خر مقایسه می کنند ، قبلاً مثالهای زیادی آورده شده ، که باز می آورم، چه خوب که زشت گویی از زیبا گویی متمایز شود، مانا باشید
م ، س
2017-01-11T02:19:38
حمید رضاخان گرام سخنسرایان را بشناسید که حتماً می شناسید:از مولویحملهٔ زن در میان کارزارنشکند صف بلک گردد کار ، زارحملهٔ ماده به صورت هم جریستآفت او هم‌چو آن خر از خریستوصف حیوانی بود بر زن فزوناز سعدی نیز :تحقیر زنان : زهره مردان نداری چون زنان در خانه باشچو زن راه بازار گیرد بزنوگرنه تو در خانه بنشین چو زنبپوشانش از چشم بیگانه رویوگر نشنود چه زن آنگه چه شویزن نو کن ای دوست هر نوبهارکه تقویم پاری نیاید بکارحتا شاعر معاصر پژمان بختیاری فرزند بانو ژاله ، شاعر سرشناسبلاست زن که خدا در بلا بگیردشان بلا، بلا به جان فریب آشنا بگیردشاناز این جماعت ناحق شناس مردگداز خدای را چه بگویم خدا بگیردشانبه پیش چشم تو با یک سخن برانگیزند هزار فتنه که چشم قضا بگیردشانبه کشتزار محبت به سان صاعقه اند که برق حادثه سر تا به پا بگیردشانچو دیرگیر بود خشم حق، از آن ترسم که جان خلق بگیرند تا بگیردشانبهشت را چه تمتع بود چو زن با ماست مگر که مالک دوزخ ز ما بگیردشانکشیده اند و کشیدیم و می کشند بلا مولویز دست زن که خدا در بلا بگیردشان زر و زن را به جان مپرست زیرا برین دو، دوخت یزدان کافری راجهاد نفس کن زیرا که اجریست برای این دهد شه لشکری رانفس خود را زن شناس ، از زن بترزآنک زن جزویست ، نفست کل شرمشورت با نفس خود گر می کنیهرچه گوید کن خلاف آن دنیو ازین دست بسیار است. باز هم ماندگار باشید
م ، س
2017-01-11T02:33:55
حمید رضاخان گرامپاسخهای دیگر من در معرفی سخنسرایان مورد نظر در دست بر رسی مدیر محترم تاریخ ما استمانا باشید
حمید رضا۴
2017-01-10T23:36:23
م ، س گرامی،حال که مسئله خشم از میان برداشته شد، فرصتی یافتم درباره نقد بنویسم.مسلمأ نقد و انتقاد خوب است و لازم، اما در محیطی آرام تا مخالفان نیز وارد گفتگو شوند و در نهایت، دیگران و بویژه جوانان «خود» دریابند بد چیست و خوب کدام است.وقتی در این شعر باور فلسفی مولوی و پاسخهای صادقانه دو حاشیه نویس که بدور از هیچگونه توهین و بی احترامیی بوده، کلاه برداری و زبان آوری و خرافاتی که باید بر آنان تاخت و خوش تاخت خوانده شوند، محیط متشنج می شود.در چنین جو پر اضطرابی، یا بسیاری از دگراندیشان وحشتزده از نوشتن نقد خودشان جلوگیری می کنند و یا آن کسانی که اهل درگیری و ناسزا گویی هستند وارد میدان می شوند. بنابراین همه نقدهای بعدی هر چقدر هم منطقی باشند، بی اعتبار هستند.تنها درسی هم که جوانان آموخته اند این است که هنگام گفتگو باید تشنج ایجاد کرد.با احترام
nabavar
2017-01-15T02:14:04
بابک دیگر جانبنده چندین بار دیده ام م ،س گرامی دوستان را گرامی خطاب کرده اند ممکن است خطای تایپ باشد ولی شما هم به نام خودتان توجه کنید که ”بابکی دیگر“ هم اشتباه است چون ”دیگر “ به جای ” ی“ و یا ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍” ی “ بجای ” دیگر“ استفاده می شود منتظر عیبجویی های دیگر شما ” گرامی “ هستم ماندگار باشید
پریشان روزگار
2017-01-15T02:29:12
دوستان گرام، واژه " گرامی " بر ساخته است از " گرام " و گرام خود از" گر " اوستایی می آید به مانای پرستش ، بزرگداشت ، احترام ، تقدیس( گرام+ ایک = گرامیک در پهلوی و گرامی در پارسی دری) در فرهنگ معین اشاره به این است ، مبادا با کرام تازی اشتباه شود . حتا اگر نادرست باشد ( که گمان نمی برم) غلط مصطلحی است
بابک چندم
2017-01-15T04:17:38
پریشان روزگار و حسین 1 گرامی،1-چرا بابکی دیگر و نه بابک دیگر؟در اینجا چند بابک قلم می زنند، بابک دیگر می توانند به هر کدام اشاره کند (این بابک نه، آن بابک دیگر) و حال آنکه بابکی دیگر= یک بابک دیگر، یعنی یکی از بابکان.(از معین: "ی" گاهی به آخر کلمه درآید و نشانه وحدت (یکی،یکتن) باشد، و : این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افاده نسبت بین دو چیز)2- چرا گرامی و نه گرام؟"در نظم و نثر فصیح همه جا گرامی (=گرامیک، پهـ.) آمده و "گرام"- که در تداول بجای گرامی یا کرام عربی (جِ. کریم) استعمال کنند -درست نیست"( فرهنگ معین جلد 3 ص 3214)گمان کنم که این گمان جناب پریشان را رفع کند.و اگر اغلاط مصطلح را نیازی به پالایش نیست آنگاه مجازیم که سولاخ را در عوض سوراخ، طناف را به جای طناب، قلف را به جای قفل بیاوریم؟گمان نبرم....3- حسین جان فرمودی که منتظر "عیبجویی های دیگر" بنده نشسته ای!در این یک مورد نیازی به کاویدن نبود، ولی باور بفرما که اگر هم می خواستم به جُستن و کند و کاو در این امر بپردازم حقیقتا حالش نخواهد بود، تو خود دریاب عمق ماجرا را...شما نیز شاد و پر سرور باشید
بابک چندم
2017-01-15T04:21:41
پوزش : می توانند -> می تواند تصحیح شود.
پریشان روزگار
2017-01-15T07:50:47
بابکی دیگر ببخشایید من " یای " را یای نکره گرفتم شما وحدت می خواستم معرفه تان کنم ! . نام شماست و صلاح مملکت خویش خسروان دانند و اما یایی که در آخر واژه ها می آید تنها یای وحدت یا نکره نیست یای نسبت است شیرازی یای کار و حرفه است تفتی نمکی قصابیکه هم شخص است و هم محل یای شایستگی و لیاقت است گفتنی دیدنییای مصدری است دوستی، دشمنی یای نسبتی که مانای فاعلیت دارد جنگی ، کارییای بزرگداشت استادی فرزندی و بگذریم از ضمیر و استمرار و تمنا و شرط و.....
پریشان روزگار
2017-01-15T08:11:41
جناب بابکی دیگردر باره گرام و گرامی توجهشمارا به دهخدا و برهان قاطع چاپ استاد معین جلب میکنم.
بابک چندم
2017-01-14T22:43:45
س.م. گرامی،"گرام" که شما آوردید خطاست و می باید گرامی نوشته شود که از گرامیک در زبان پهلوی آمده و نه آنچنانکه برخی می پندارند از کرم و یا کرام عربی. فرهنگ معین اینرا مشخصاً گوشزد کرده.( جلد سوم صفحه 3214)---دیگر آنکه این شعری که شما و جناب حسین 1 از سعدی به تکرار در حاشیه ها آورده اید و آنرا نشانی از زن ستیزی او بر شمارده اید، جای تامل بسیار دارد و اگر انشا... حال و دماغی باشد در حاشیه خودش خدمتتان توضیحی خواهم داد که چرا این برداشت اشتباه است.
علیرضا شفیق
2021-12-29T21:42:23.9362229
ما که خاک این بستانیم نه اهل داد و بستانیم چو که در ذات گوهرستانیم نه میدان داد و ستان آییم نه به دادگستری نیاز داریم تا که به صورت و بازار و درم تو میخوانی هم به قاضی و دادگستری نیازمندایی والبته همه می گویند که عشق از همه سرستان است چرا که اگر عشق به کار می بود کجا به داد و دادگستری نیاز میشد؟
,,شاهرخ کاظمی
2022-10-04T19:11:09.9658496
سلام مباحث عرفانی فیزیو لوژی یا پاتولوژی نیست. که مورد بحث. جملات قرار بگیرد یک. هوشیاری خارج از ذهن است خداو من  شناختنی نیست تبدیل شدنی, است. اینها هم حرفه حربه دیگری ما نداریم. حتی ابیات مولوی کبیر. هم ذهنی بود وانگشت اشاره به ماه است نه خود, ماه. ولی جامعترین وکاملترینه صد البته ما باید, از, این, آثار, به عنوان راهنما. استفاده کنیم ودستورات عملی آنرا اجرا کنیم تا اخر لحظه ای فضا باز بشه برای حتی یک لحظه وآن هم خواست حضرت دوست است که. پی به گنچ ویران در خرابه ذهن زنده بشویم. عرفان تا نوری بالای دری صبر وشکر وپرهیزگاری مثلت زندگی ما باشه. راه عشق سخته. ولی برای رهائی از ذهن پر از آشوب ورستگاری راه دیگه ای وجود  نداره