مولانا:ای دل صافی دم ثابت قدم جئت لکی تنذر خیر الامم
❈۱❈
ای دل صافی دم ثابت قدم
جئت لکی تنذر خیر الامم
سر ننهی جز به اشارات دل
بر ورق عشق ازل چون قلم
❈۲❈
از طرب باد تو و داد تو
رقص کنانیم چو شقه علم
رقص کنان خواجه کجا می روی
سوی گشایشگه عرصه عدم
❈۳❈
خواجه کدامین عدم است این بگو
گوش قدم داند حرف قدم
عشق غریب است و زبانش غریب
همچو غریب عربی در عجم
❈۴❈
خیز که آورده امت قصهای
بشنو از بنده نه بیش و نه کم
بشنو این حرف غریبانه را
قصه غریب آمد و گوینده هم
❈۵❈
از رخ آن یوسف شد قعر چاه
روشن و فرخنده چو باغ ارم
قصر شد آن حبس و در او باغ و راغ
جنت و ایوان شد و صفه حرم
❈۶❈
همچو کلوخی که در آب افکنی
باز شود آب در آن دم ز هم
همچو شب ابر که خورشید صبح
ناگه سر برزند از چاه غم
❈۷❈
همچو شرابی که عرب خورد و گفت
صل علی دنتها و ارتسم
از طرب این حبس به خواری و نقص
می نگرد بر فلک محتشم
❈۸❈
ای خرد از رشک دهانم مگیر
قد شهد الله و عد النعم
گر چه درخت آب نهان می خورد
بان علی شعبته ما کتم
❈۹❈
هر چه بدزدید زمین ز آسمان
فصل بهاران بدهد دم به دم
گر شبه دزدیدهای وگر گهر
ور علم افراشتی وگر قلم
❈۱۰❈
رفت شب و روز تو اینک رسید
سوف یری النائم ماذا احتلم
کامنت ها