مولانا:میشدی غافل ز اسرار قضا زخم خوردی از سلحدار قضا
❈۱❈
میشدی غافل ز اسرار قضا
زخم خوردی از سلحدار قضا
این چه کار افتاد آخر ناگهان
این چنین باشد چنین کار قضا
❈۲❈
هیچ گل دیدی که خندد در جهان
کو نشد گرینده از خار قضا
هیچ بختی در جهان رونق گرفت
کو نشد محبوس و بیمار قضا
❈۳❈
هیچ کس دزدیده روی عیش دید
کو نشد آونگ بر دار قضا
هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد
پیش بازیهای مکار قضا
❈۴❈
این قضا را دوستان خدمت کنند
جان کنند از صدق ایثار قضا
گر چه صورت مرد جان باقی بماند
در عنایتهای بسیار قضا
❈۵❈
جوز بشکست و بمانده مغز روح
رفت در حلوا ز انبار قضا
آنک سوی نار شد بیمغز بود
مغز او پوسید از انکار قضا
❈۶❈
آنک سوی یار شد مسعود بود
مغز جان بگزید و شد یار قضا
کامنت ها