گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

❈۱❈
سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من
با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
❈۲❈
چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من
عود دمد ز دود من کور شود حسود من زفت شود وجود من تنگ شود قبای من
❈۳❈
آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان ذره به ذره رقص در نعره زنان که‌های من
آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور گفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای من
❈۴❈
گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من
گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من
❈۵❈
گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش خنده زنان سری نهد در قدم قضای من
گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من
❈۶❈
گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من
گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من
❈۷❈
گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من
زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۸۲۴

تصاویر

کامنت ها

ندا
2015-07-20T15:17:57
با صدای فرشاد جمالی شنیدنی است
بابک
2020-01-25T16:41:34
سایه یار، سرّ یست که در بُن تو افکنده شده است . انسان باید در سایه این نخل امید، بنشیند .اینست که مولوی میگوید سایه یار، به که ذکر خدای این چنین گفته است صدر کبار اصل سایه یار بودنست ، نه ذکر کردن خدا . بیت بالا، اشاره ای هم به سخنیست که محمد (ص) به علی (ع) گفته است . ولی در شیوه تاءویل این ‌روایت، مولوی از سایه ، سرّ خود انسان را میفهمد و سرّ انسان ، همان سریره ، یا سیمرغ و بهرام است که بُن فرشکرد کار انسانست. سرّ ، یا سریره ، اصل فرشکرد در انسان می‌باشد . گفت پیغمبر علی را کای علی شیرحقی، پهلوانی ، پر دلی لیک برشیری مکن هم اعتمید اندرآ در سایه نخل امید تو تقرب جو به عقل و سرّ خویش نی چو ایشان برکمال برّ خویش به کمال هنر و فصیلت و تقوای خودت ، اعتماد مکن ، بلکه در سایه نخل امید، که سرّ تو هست ، بنشین .
علی
2020-03-09T23:30:48
در بیت پنجم مصرع دوم در " رقص در " جابه جایی حرف اضافه و متمم اتفاق افتاده یعنی عبارت به صورت " در رقص" ترجمه می شود.( این اتفاق خصوصا در شعر مولوی بسیار رخ می دهد، مثل: آلت زرگر به پیش برزگر/همچو دانه ی کشت کرده ریگ درکه به معنای دانه ی کشت شده در ریگ است) همچنین یک اشتباه تایپی در نوشتار این مصرع رخ داده و آن این که " که های " من به صورت بدون فاصله نوشته شده و این فهم بیت را بر خواننده دشوار می کند چرا که خواننده تصور می کند " که های" یک کلمه است حال آن که بین که و های من یک علامت نقل قول در تقدیر است " که : هایِ من". یعنی ذره ذره زمین در حال رقص نعره میزند و آواز می خواند که : هاااای من! های در فارسی حرف تنبیه است و جمله " های من " هم میتواند به سکون یاء خوانده شود که دراین صورت ادامه جمله در تقدیر خواهد بود یعنی " های به من توجه کنید که من چنینم و چنان خواهم کرد! " و هم میتواند به کسر یاء خوانده شود و نهیب و بانگ زدن متکلم بر خویشتن خویش به حساب بیاید یا همچون مرکب اتباعی برای " وای من" تلقی شود، مثل این که در اشعار شورانگیز میگوییم : "های من و های من و وای من "
علی
2020-03-09T23:49:50
ابیاتی که عباس عزیز در حاشیه 6 ذکر فرموده مربوط به غزل قبلی دیوان یعنی غزل 1823 هست و این اشتباه شاید به دلیل مخلوط شدن ابیات این غزل و غزل قبل که هم قافیه و هم وزن هستند در تصنیف فرشاد جمالی رخ داده است! و اللّه العالم...
صحرا
2017-04-10T23:45:48
دکلمه ی دکتر عبدالکریم سروش به جان می نشیند.تمام مخاطب این شعر ذات الهی است،که در ذهن نگنجد و فقط خیالش آید : آمد دی خیال تومصرع لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من با مصرع حافظ که میگوید سرم به دنیی و عقبی فرو‌نمیاید یک‌ مضمونند
امیررضا
2017-04-10T06:33:33
سلام بزرگواران.مفهوم این مصرع یکم برام سنگینه.ممنون میشم کمکی بکنین.گر برم به سوی جان باد شکسته پای من
...
2017-04-10T07:12:07
امیر رضای عزیزمقسمتی که شما بهش اشاره کردین، گفتگویی هست بین عاشق و خیال معشوق (آمد دی خیال تو، گفت مرا که غم مخور...)بیت بعدی (گفت که غم غلام تو...) به این مفهوم هست که خیال معشوقم گفت امیدوارم غم غلام تو باشه و در هر دو جهان شاد و کامروا باشی. اما برای لقای من باید از هر دو جهان بگذری و دور شوی.عاشق در بیتی که مورد نظر شماست، جواب میده وقتی اجل فرا برسه، جان از بدنم خارج میشه. در اون لحظه اگر به دنبال جان برم، پام بشکنه. یه چیزی شبیه اینه که تو فرهنگ عامیانه میگن دستم بشکنه اگه فلان کارو کنم. پام بشکنه اگه فلان جا برم. مولوی هم میگه پام بشکنه اگه موقع مرگ دنبال جان برم و در واقع کنایه ای هست از اینکه هرگز نگران از دست دادن جانم نیستم و این جان بی تو برام مهم نیست.غزل معروف سعدی با مطلع «در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم / بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم» هم مفهومی مشابه این غزل داره.با احترام.
...
2017-04-10T07:23:41
این غزل های مولوی که بین عاشق و عشق (نه معشوق) یا بین عاشق و خیال معشوق دیالوگ هایی بیان میشه بی نظیر هستن.مثل همین غزل یا غزل شاهکار «من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو...» که از بیت بی نظیر «دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت / آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو» این مناظره شروع میشه.نکته جالب اینه که تمام این دیالوگ ها بین عاشق و یه امر ذهنی معقول (و نه عینی و محسوس) اتفاق میفته. این قدرت تخیل عجیب مولوی رو نشون میده و اینکه در خلق فضاهای ذهنی مختلف چقدر خلاق بوده.
عباس جنت
2018-09-18T05:50:24
بعضی‌ از ابیات اینجا نیست مثل:چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل چند بنالد این لبم پیش خیال شاه منجانب بحر رو کز او موج صفا همی رسد غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه منآب حیات موج زد دوش ز صحن خانه امیوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه منسیل رسید ناگهان جمله ببرد خرمنم دود برآمد از دلم دانه بسوخت و کاه منخرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه مندر دل من درآمد او بود خیالش آتشین آتش رفت بر سرم سوخته شد کلاه من