مولانا:از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا هر ذره خاک ما را آورد در علالا
❈۱❈
از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا
هر ذره خاک ما را آورد در علالا
سینه شکاف گشته دل عشق باف گشته
چون شیشه صاف گشته از جام حق تعالی
❈۲❈
اشکوفهها شکفته وز چشم بد نهفته
غیرت مرا بگفته می خور دهان میالا
ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی
چون مشتری تو بودی قیمت گرفت کالا
❈۳❈
ابرت نبات بارد جورت حیات آرد
درد تو خوش گوارد تو درد را مپالا
ای عشق با توستم وز باده تو مستم
وز تو بلند و پستم وقت دنا تدلی
❈۴❈
ماهت چگونه خوانم مه رنج دق دارد
سروت اگر بخوانم آن راستست الا
سرو احتراق دارد مه هم محاق دارد
جز اصل اصل جانها اصلی ندارد اصلا
❈۵❈
خورشید را کسوفی مه را بود خسوفی
گر تو خلیل وقتی این هر دو را بگو لا
گویند جمله یاران باطل شدند و مردند
باطل نگردد آن کو بر حق کند تولا
❈۶❈
این خندههای خلقان برقیست دم بریده
جز خندهای که باشد در جان ز رب اعلا
آب حیات حقست وان کو گریخت در حق
هم روح شد غلامش هم روح قدس لالا
کامنت ها