مولانا:آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ
❈۱❈
آمد بهار ِ جانها ای شاخ ِ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آ
ای شاه ِ عشقپرور مانند ِ شیر ِ مادر
ای شیر! جوشدر رو، جان ِ پدر به رقص آ
❈۲❈
چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی
از پا و سر بریدی، بیپا و سر به رقص آ
تیغی به دست، خونی، آمد مرا که: چونی؟
گفتم بیا که خیر است! گفتا: نه! شر! به رقص آ
❈۳❈
از عشق، تاجداران در چرخ ِ او چو باران
آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش کمر به رقص آ
ای مست ِ هست گشته! بر تو فنا نبشته.
رقعهی فنا رسیده، بهر ِ سفر به رقص آ
❈۴❈
در دست، جام ِ باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر به رقص آ
پایان ِ جنگ آمد، آواز ِ چنگ آمد
یوسف زِ چاه آمد، ای بیهنر! به رقص آ
❈۵❈
تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟
هجرم ببُرده باشد دنگ و اثر به رقص آ
کی باشد آن زمانی، گوید مرا فلانی:
کای بیخبر! فنا شو! ای باخبر! به رقص آ
❈۶❈
طاووس ِ ما درآید و آن رنگها برآید
با مرغ ِ جان سراید: بیبال و پر به رقص آ
کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم
گفته مسیح ِ مریم: کای کور و کر! به رقص آ
❈۷❈
مخدوم، شمس ِ دین است تبریز رشک ِ چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ
کامنت ها