مولانا:دل معشوق سوزیده است بر من وزان سوزش جهان را سوخت خرمن
❈۱❈
دل معشوق سوزیده است بر من
وزان سوزش جهان را سوخت خرمن
بزد آتش به جان بنده شمعی
کز او شد موم جان سنگ و آهن
❈۲❈
پدید آمد از آن آتش به ناگه
میان شب هزاران صبح روشن
به کوی عشق آوازه درافتاد
که شد در خانه دل شکل روزن
❈۳❈
چه روزن کآفتاب نو برآمد
که سایه نیست آن جا قدر سوزن
از آن نوری که از لطفش برستهست
ز آتش گلبن و نسرین و سوسن
❈۴❈
از آن سو بازگرد ای یار بدخو
بدین سو آ که این سوی است مؤمن
به سوی بیسوی جمله بهار است
به هر سو غیر این سرمای بهمن
❈۵❈
چو شمس الدین جان آمد ز تبریز
تو جان کندن همیخواهی همیکن
کامنت ها