مولانا:چو بربندند ناگاهت زنخدان همه کار جهان آن جا زنخ دان
❈۱❈
چو بربندند ناگاهت زنخدان
همه کار جهان آن جا زنخ دان
چو می برند شاخی را ز دو نیم
بلرزد شاخ دیگر را دل از بیم
❈۲❈
که گفتت گرد چرخ چنبری گرد
که قد همچو سروت چنبری کرد
نمیبینم تو را آن مردی و زور
که بر گردون روی نارفته در گور
❈۳❈
تو تا بنشستهای در دار فانی
نشسته می روی و می نبینی
نشسته می روی این نیز نیکو است
اگر رویت در این رفتن سوی او است
❈۴❈
بسی گشتی در این گرداب گردان
به سوی جوی رحمت رو بگردان
بزن پایی بر این پابند عالم
که تا دست از تبرک بر تو مالم
❈۵❈
تو را زلفی است به از مشک و عنبر
تو ده کل را کلاهی ای برادر
کله کم جو چو داری جعد فاخر
کله بر آسمان انداز آخر
❈۶❈
چرا دنیا به نکته مستحیله
فریبد چو تو زیرک را به حیله
به سردی نکته گوید سرد سیلی
نداری پای آن خر را شکالی
❈۷❈
اگر دوران دلیل آرد در آن قال
تخلف دیدهای در روی او مال
تو را عمری کشید این غول در تیه
بکن با غول خود بحثی به توجیه
❈۸❈
چرا الزام اویی چیست سکته
جوابش گو که مقلوب است نکته
کامنت ها