مولانا:نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن
❈۱❈
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن
باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن
گل جمال افروختهست و مرغ قول آموختهست
بی صبا جنبش ندارند هین صبا را تازه کن
❈۲❈
سرو سوسن را همیگوید زبان را برگشا
سنبله با لاله می گوید وفا را تازه کن
شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان
فاخته نعره زنان کوکو عطا را تازه کن
❈۳❈
از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع
برگ رز اندر سجود آمد صلا را تازه کن
جمله گلها صلح جو و خار بدخو جنگ جو
خیز ای وامق تو باری عهد عذرا تازه کن
❈۴❈
رعد گوید ابر آمد مشکها بر خاک ریخت
ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن
نرگس آمد سوی بلبل خفته چشمک می زند
کاندرآ اندر نوا عشق و هوا را تازه کن
❈۵❈
بلبل این بشنید از او و با گل صدبرگ گفت
گر سماعت میل شد این بینوا را تازه کن
سبزپوشان خضرکسوه همیگویند رو
چون شکوفه سر سر اولیا را تازه کن
❈۶❈
وان سه برگ و آن سمن وان یاسمین گویند نی
در خموشی کیمیا بین کیمیا را تازه کن
کامنت ها