مولانا:بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین صدقات تو روان است به هر بیوه و مسکین
❈۱❈
بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین
صدقات تو روان است به هر بیوه و مسکین
صدقات تو لطیف است توان خورد دو صد من
که نداند لب بالا و نجنبد لب زیرین
❈۲❈
هله ای باغ نگویی به چه لب باده کشیدی
مگر اشکوفه بگوید پنهان با گل و نسرین
چه شراب است کز آن بو گلتر آهوی ناف است
به زمستان نه که دیدی همه را چون سگ گرگین
❈۳❈
هله تا جمع رسیدن بده آن می به کف من
پس من زهره بنوشد قدح از ساعد پروین
وگر آن مست نهد سر که رباید ز تو ساغر
مده او را تو مرا ده که منم بر در تحسین
❈۴❈
چه کند باده حق را جگر باطل فانی
چه شناسد مه جان را نظر و غمزه عنین
هنر و زر چو فزون شد خطر و خوف کنون شد
ملکان را تب لرز است و حریر است نهالین
❈۵❈
چو مه توبه درآمد مه توبه شکن آمد
شکنش باد همیشه تو بگو نیز که آمین
کامنت ها