مولانا:صنما به چشم شوخت که به چشم اشارتی کن نفسی خراب خود را به نظر عمارتی کن
❈۱❈
صنما به چشم شوخت که به چشم اشارتی کن
نفسی خراب خود را به نظر عمارتی کن
دل و جان شهید عشقت به درون گور قالب
سوی گور این شهیدان بگذر زیارتی کن
❈۲❈
تو چو یوسفی رسیده همه مصر کف بریده
بنما جمال و بستان دل و جان تجارتی کن
و اگر قدم فشردی به جفا و نذر کردی
بشکن تو نذر خود را چه شود کفارتی کن
❈۳❈
تو مگو کز این نثارم ز شما چه سود دارم
تو ز سود بینیازی بده و خسارتی کن
رخ همچو زعفران را چو گل و چو لاله گردان
سه چهار قطره خون را دل بابشارتی کن
❈۴❈
چو غلام توست دولت نکشد ز امر تو سر
به میان ما و دولت ملکا سفارتی کن
چو به پیش کوه حلمت گنهان چو کاه آمد
به گناه چون که ما نظر حقارتی کن
❈۵❈
تن ما دو قطره خون بد که نظیف و آدمی شد
صفت پلید را هم صفت طهارتی کن
ز جهان روح جانها چو اسیر آب و گل شد
تو ز دار حرب گلشان برهان و غارتی کن
❈۶❈
چو ز حرف توبه کردم تو برای طالبان را
جز حرف پرمعانی علم و امارتی کن
ز برای گرم کردن بود این دم چو آتش
جز دم تو تابشی را سبب حرارتی کن
❈۷❈
تو که شاه شمس دینی تبریز نازنین را
به ظهور نیر خود وطن بصارتی کن
کامنت ها