مولانا:همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
❈۱❈
همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن
وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن
همه خوردند و برفتند بقای ما باد
که دل و جان زمانیم و سپهدار زمن
❈۲❈
چو تویی آب حیاتی کی نماند باقی
چو تو باشی بت زیبا همه گردند شمن
کتب العشق علینا غمرات و محن
و قضی الحجب علینا فتنا بعد فتن
❈۳❈
فرج آمد برهیدیم ز تشویش جهان
بپرد جان مجرد به گلستان منن
ناقتی نخ هنا فهو مناخ حسن
فیه ماء و سخاء و رخاء و عطن
❈۴❈
یرزقون فرحین بخوریم آن می و نقل
مقعد صدق چو شد منزل عشاق سکن
دامن سیب کشانیم سوی شفتالو
ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن
❈۵❈
چو مرا می بدهی هیچ مجو شرط ادب
مست را حد نزند شرع مرا نیز مزن
ادب و بیادبی نیست به دستم چه کنم
چو شتر می کشدم مست شتربان به رسن
❈۶❈
بلبل از عشق ز گل بوسه طمع کرد و بگفت
بشکن شاخ نبات و دل ما را مشکن
گفت گل راز من اندرخور طفلان نبود
بچه را ابجد و هوز به و حطی کلمن
❈۷❈
گفت گر می ندهی بوسه بده باده عشق
گفت این هم ندهم باش حزین جفت حزن
گفت من نیز تو را بر دف و بربط بزنم
تنن تن تننن تن تننن تن تننن
❈۸❈
گفت شب طشت مزن که همه بیدار شوند
که مگر ماه گرفتهست مجو شور و فتن
طشت اگر من نزنم فتنه چو نه ماهه شدهست
فتنهها زاید ناچار شب آبستن
❈۹❈
برگ می لرزد بر شاخ و دلم می لرزد
لرزه برگ ز باد و دلم از خوب ختن
تاب رخسار گل و لاله خبر می دهدم
که چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
❈۱۰❈
جهد کن تا لگن جهل ز دل برداری
تا که از مشرق جان صبح برآید روشن
شمس تبریز طلوعی کن از مشرق روح
که چو خورشید تو جانی و جهان جمله بدن
کامنت ها