مولانا:بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان
❈۱❈
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان
مدتی هست که ما در طلبش سوختهایم
شب و روز از طلبش هر طرفی جامه دران
❈۲❈
هم در این کوی کسی یافت ز ناگه اثرش
جامه پرخون شده او است ببینید نشان
خون عشاق کهن خود نشود تازه بود
خون چو تازه است بدانید که هست آن فلان
❈۳❈
همه خونها چو شود کهنه سیه گردد و خشک
خون عشاق ابد تازه بجوشد ز روان
تو مگو دفع که این دعوی خون کهن است
خون عشاق نخفتهست و نخسبد به جهان
❈۴❈
غمزه توست که خونی است در این گوشه و بس
نرگس توست که ساقی است دهد رطل گران
غمزه توست که مست آید و دلها دزدد
قصد جانها کند آن سخت دل سخته کمان
❈۵❈
داد آن است که آن گمشده را بازدهی
یا چو او شد ز میانه تو درآیی به میان
گر ز میر شکران داد بیابی ای دل
شکر کن شو تو گدازان چو شکر با شکران
❈۶❈
گر چنان کشته شوی زنده جاوید شوی
خدمت از جان چنین کشته به تبریز رسان
کامنت ها