مولانا:شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما ناچار گفتنیست تمامی ماجرا
❈۱❈
شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
ناچار گفتنیست تمامی ماجرا
والله ز دور آدم تا روز رستخیز
کوته نگشت و هم نشود این درازنا
❈۲❈
اما چنین نماید کاینک تمام شد
چون ترک گوید اشپو مرد رونده را
اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی
تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را
❈۳❈
چون راه رفتنیست توقف هلاکتست
چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ
صاحب مروتیست که جانش دریغ نیست
لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا
❈۴❈
بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن
مستیز همچو هندو بشتاب همرها
کان جا در آتش است سه نعل از برای تو
وان جا به گوش تست دل خویش و اقربا
❈۵❈
نگذارد اشتیاق کریمان که آب خوش
اندر گلوی تو رود ای یار باوفا
گر در عسل نشینی تلخت کنند زود
ور با وفا تو جفت شوی گردد آن جفا
❈۶❈
خاموش باش و راه رو و این یقین بدان
سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا
کامنت ها