گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:هر روز بامداد سلام علیکما آن جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا

❈۱❈
هر روز بامداد سلام علیکما آن جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا
دل ایستاد پیشش بسته دو دست خویش تا دست شاه بخشد پایان زر و عطا
❈۲❈
جان مست کاس و تا ابدالدهر گه گهی بر خوان جسم کاسه نهد دل نصیب ما
تا زان نصیب بخشد دست مسیح عشق مر مرده را سعادت و بیمار را دوا
❈۳❈
برگ تمام یابد از او باغ عشرتی هم بانوا شود ز طرب چنگل دوتا
در رقص گشته تن ز نواهای تن به تن جان خود خراب و مست در آن محو و آن فنا
❈۴❈
زندان شده بهشت ز نای و ز نوش عشق قاضی عقل مست در آن مسند قضا
سوی مدرس خرد آیند در سؤال کاین فتنه عظیم در اسلام شد چرا
❈۵❈
مفتی عقل کل به فتوی دهد جواب کاین دم قیامت‌ست روا کو و ناروا
در عیدگاه وصل برآمد خطیب عشق با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنا
❈۶❈
از بحر لامکان همه جان‌های گوهری کرده نثار گوهر و مرجان جان‌ها
خاصان خاص و پردگیان سرای عشق صف صف نشسته در هوسش بر در سرا
❈۷❈
چون از شکاف پرده بر ایشان نظر کند بس نعره‌های عشق برآید که مرحبا
می‌خواست سینه‌اش که سنایی دهد به چرخ سینای سینه‌اش بنگنجید در سما
❈۸❈
هر چار عنصرند در این جوش همچو دیک نی نار برقرار و نه خاک و نم هوا
گه خاک در لباس گیا رفت از هوس گه آب خود هوا شد از بهر این ولا
❈۹❈
از راه روغناس شده آب آتشی آتش شده ز عشق هوا هم در این فضا
ارکان به خانه خانه بگشته چو بیذقی از بهر عشق شاه نه از لهو چون شما
❈۱۰❈
ای بی‌خبر برو که تو را آب روشنی‌ست تا وارهد ز آب و گلت صفوت صفا
زیرا که طالب صفت صفوت‌ست آب وان نیست جز وصال تو با قلزم ضیا
❈۱۱❈
ز آدم اگر بگردی او بی‌خدای نیست ابلیس وار سنگ خوری از کف خدا
آری خدای نیست ولیکن خدای را این سنتی‌ست رفته در اسرار کبریا
❈۱۲❈
چون پیش آدم از دل و جان و بدن کنی یک سجده‌ای به امر حق از صدق بی‌ریا
هر سو که تو بگردی از قبله بعد از آن کعبه بگردد آن سو بهر دل تو را
❈۱۳❈
مجموع چون نباشم در راه پس ز من مجموع چون شوند رفیقان باوفا
دیوارهای خانه چو مجموع شد به نظم آن گاه اهل خانه در او جمع شد دلا
❈۱۴❈
چون کیسه جمع نبود باشد دریده درز پس سیم جمع چون شود از وی یکی بیا
مجموع چون شوم چو به تبریز شد مقیم شمس الحقی که او شد سرجمع هر علا

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۰۲

تصاویر

کامنت ها

وحیده ایراندوخت
2013-05-12T10:43:13
در بیت اول "هر روز بامداد سلام علیکما" باید "هر روز بامداد باد سلام و علیک ما " صحیح با شد.
همایون
2020-09-12T01:59:17
غزل به ظاهر کمی دشوار می نماید اما در پایان با معنی 'جمع بودن' پیام غزل روشن میشودجلال دین جمع بودن را آرمان خود و همچنین آرمان هستی می داند و آدم را پدیده ای میداند که جمع بودن هستی را ممکن میسازدآفریدگاری هر لحظه یا به عبارتی هر روز و یا هر صبح حضور می یابد چون شاه و گوهری و بخششی را به هستی پیش کش میکند آن موجودی که همه بخشش های هستی را میتواند در یک جا جمع کند همانا انسان است و اگر کسی این را باور نکند سنگ خواهد خورد و تبار شیطان استآنچه که گوهر ها وبخشش ها را در می یابد دل است و آنکه آنرا بکار میگیرد و خرمی می آفریند جان است و آنچه که عقل را مست می کند عشق است و کسی که این بخشش های نو و تازه را نمی فهمد مذهبی کهنه پرست است که آنرا فتنه قلمداد میکند و همواره برایش سئوال برانگیز استولی عشق میداند که کهنه و نو و قدیم و جدید در هر لحظه بهم تبدیل میشوند و جای معلومی برای عبادت مانند قبله نداریم، همانگونه که عناصر هر لحظه بهم تبدیل میگردند، انسان جمعیت خود را در خود و در یار خود که آنهم انسان است می یابد و جمعیت در هستی با انسان پیدا میشود و اگر انسان نبود هستی پراکنده بود و پراکندگی هستی نامیده نمی شود و معنی هستی و معنی های دیگر با انسان که سینه صاف دارد پیدا میشوند
مسافر
2023-11-18T14:10:12.3412357
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 986 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:   parvizshahbazi aparat