مولانا:ای زیان و ای زیان و ای زیان هوشیاری در میان مستیان
❈۱❈
ای زیان و ای زیان و ای زیان
هوشیاری در میان مستیان
گر بیاید هوشیاری راه نیست
ور بیاید مست گیر اندرکشان
❈۲❈
گر خماری باده خواهی اندرآ
نان پرستی رو که این جا نیست نان
آنک او نان را بت خود کرده است
کی درآید در میان این بتان
❈۳❈
ور درآید چادر اندر رو کشند
تا نبیند رویشان آن قلتبان
سیمبر خواهیم و زیبا همچو خویش
سیم نستانیم پیدا و نهان
❈۴❈
آنک او خوبی به سیم و زر فروخت
روسپی باشد نه حوران جنان
تا نگردی پاک دل چون جبرئیل
گر چه گنجی درنگنجی در جهان
❈۵❈
چشم خود را شسته عارف بیست سال
مشک مشک آورده از اشک روان
معتمد شو تا درآیی در حرم
اولا بربند از گفتن دهان
❈۶❈
شمس تبریزی گشاید راه شرق
چون شوی بسته دهان و رازدان
کامنت ها