مولانا:ای به انکار سوی ما نگران من نیم با تو دودل چون دگران
❈۱❈
ای به انکار سوی ما نگران
من نیم با تو دودل چون دگران
سخن تلخ چه میاندیشی
ای تو سرمایه جمله شکران
❈۲❈
بر دل سوختهام آبی زن
که تویی دلبر پرخون جگران
ز غمم همچو کمان تیر مزن
چه زنی تیر سوی بیسپران
❈۳❈
با گل از تو گلهها میکردم
گفت من هم ز ویم جامه دران
گفت نرگس که ز من پرس او را
که منم بنده صاحب نظران
❈۴❈
که چو من جمله چمن سوختهاند
ز آتش او ز کران تا به کران
مه و خورشید ز عشق رخ او
اندر این چرخ ز زیر و زبران
❈۵❈
بحر در جوش از این آتش تیز
چرخ خم داده از این بار گران
کوه بستهست کمر خدمت را
که شماریش ز بسته کمران
❈۶❈
بانگ ارواح به من میآید
که بگو حالت این بیصوران
با کی گویم به جهان محرم کو
چه خبر گویم با بیخبران
❈۷❈
ظاهر بحر بود جای خسان
باطن بحر مقام گهران
ظاهر و باطن من خاک خسی
کو بر این بحر بود ره گذران
❈۸❈
غزل بیسر و بیپایان بین
که ز پایان بردت تا به سران
کامنت ها