مولانا:جانا بیار باده و بختم بلند کن زان حلقههای زلف دلم را کمند کن
❈۱❈
جانا بیار باده و بختم بلند کن
زان حلقههای زلف دلم را کمند کن
مجلس خوش است و ما و حریفان همه خوشیم
آتش بیار و چاره مشتی سپند کن
❈۲❈
زان جام بیدریغ در اندیشهها بریز
در بیخودی سزای دل خودپسند کن
ای غم برو برو بر مستانت کار نیست
آن را که هوشیار بیابی گزند کن
❈۳❈
مستان مسلمند ز اندیشهها و غم
آن کو نشد مسلم او را نژند کن
ای جان مست مجلس ابرار یشربون
بر گربه اسیر هوا ریش خند کن
❈۴❈
ریش همه به دست اجل بین و رحم کن
از مرگ وارهان همه را سودمند کن
عزم سفر کن ای مه و بر گاو نه تو رخت
با شیرگیر مست مگو ترک پند کن
❈۵❈
در چشم ما نگر اثر بیخودی ببین
ما را سوار اشقر و پشت سمند کن
یک رگ اگر در این تن ما هوشیار هست
با او حساب دفتر هفتاد و اند کن
❈۶❈
ای طبع روسیاه سوی هند بازرو
وی عشق ترک تاز سفر سوی جند کن
آن جا که مست گشتی بنشین مقیم شو
و آن جا که باده خوردی آن جا فکند کن
❈۷❈
در مطبخ خدا اگرت قوت روح نیست
آن گاه سر در آخر این گوسفند کن
خواهی که شاهدان فلک جلوه گر شوند
دل را حریف صیقل آیینه رند کن
❈۸❈
ای دل خموش کن همه بیحرف گو سخن
بیلب حدیث عالم بیچون و چند کن
کامنت ها