مولانا:آن کیست ای خدای کز این دام خامشان ما را همیکشد به سوی خود کشان کشان
❈۱❈
آن کیست ای خدای کز این دام خامشان
ما را همیکشد به سوی خود کشان کشان
ای آنک میکشی تو گریبان جان ما
از جمع سرکشان به سوی جمع سرخوشان
❈۲❈
بگرفته گوش ما و بسوزیده هوش ما
ساقی باهشانی و آرام بیهشان
بیدست میکشی تو و بیتیغ میکشی
شاگرد چشم تو نظر بیگنه کشان
❈۳❈
آب حیات نزل شهیدان عشق توست
این تشنه کشتگان را ز آن نزل میچشان
دل را گره گشای نسیم وصال توست
شاخ امید را به نسیمی همیفشان
❈۴❈
خود حسن ساکن است و مقیم اندر آن وجود
زان ساکنند زیر و زبر این مفتشان
مقصود ره روان همه دیدار ساکنان
مقصود ناطقان همه اصغای خامشان
❈۵❈
آتش در آب گشته نهان وقت جوش آب
چون آب آتش آمد الغوث ز آتشان
در روح دررسی چو گذشتی ز نقشها
وز چرخ بگذری چو گذشتی ز مه وشان
❈۶❈
همیان چه مینهی به امانت به مفلسان
پا را چه مینهی تو به دندان گربشان
از نو چو میر گولان بستد کلاه و کفش
خواهی تو روستایی خواهی ز اکدشان
❈۷❈
دانش سلاح توست و سلاح از نشان مرد
مردی چو نیست به که نباشد تو را نشان
دیگر مگو سخن که سخن ریگ آب توست
خورشید را نگر چو نهای جنس اعمشان
کامنت ها