مولانا:ای که به هنگام درد راحت جانی مرا وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
❈۱❈
ای که به هنگام درد راحت جانی مرا
وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا
آن چه نبردست وهم عقل ندیدست و فهم
از تو به جانم رسید قبله ازانی مرا
❈۲❈
از کرمت من به ناز مینگرم در بقا
کی بفریبد شها دولت فانی مرا
نغمت آن کس که او مژده تو آورد
گر چه به خوابی بود به ز اغانی مرا
❈۳❈
در رکعات نماز هست خیال تو شه
واجب و لازم چنانک سبع مثانی مرا
در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
مهتری و سروری سنگ دلانی مرا
❈۴❈
گر کرم لایزال عرضه کند ملکها
پیش نهد جملهای کنز نهانی مرا
سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک
گویم از اینها همه عشق فلانی مرا
❈۵❈
عمر ابد پیش من هست زمان وصال
زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا
عمر اوانیست و وصل شربت صافی در آن
بی تو چه کار آیدم رنج اوانی مرا
❈۶❈
بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این
در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا
از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک
گوید سلطان غیب لست ترانی مرا
❈۷❈
گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم
اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات
گر چه مجرد ز تن گشت عیانی مرا
❈۸❈
پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را
نام بری بازگشت جمله جوانی مرا
کامنت ها