مولانا:دلا تو شهد منه در دهان رنجوران حدیث چشم مگو با جماعت کوران
❈۱❈
دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران
❈۲❈
درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پردهها به تجلی چو ماه مستوران
اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشتهای ز مشهوران
❈۳❈
اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران
وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکههای مهجوران
❈۴❈
چو نیست عشق تو را بندگی به جا میآر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران
بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران
❈۵❈
لباس فکرت و اندیشهها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران
پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران
کامنت ها