مولانا:به من نگر به دو رخسار زعفرانی من به گونه گونه علامات آن جهانی من
❈۱❈
به من نگر به دو رخسار زعفرانی من
به گونه گونه علامات آن جهانی من
به جان پیر قدیمی که در نهاد من است
که باد خاک قدمهاش این جوانی من
❈۲❈
تو چشم تیز کن آخر به چشم من بنگر
مدزد این دل خود را ز دلستانی من
بر این لبم چو از آن بخت بوسهای برسید
شکر کساد شد از قند خوش زبانی من
❈۳❈
به گوشها برسد حرفهای ظاهر من
به هیچ کس نرسد نعرههای جانی من
بس آتشی که فروزد از این نفس به جهان
بسی بقا که بجوشد ز حرف فانی من
❈۴❈
ز شمس مفخر تبریز تا چه دیدستم
که بیقرار شدستند این معانی من
کامنت ها