مولانا:دگرباره چو مه کردیم خرمن خرامیدیم بر کوری دشمن
❈۱❈
دگرباره چو مه کردیم خرمن
خرامیدیم بر کوری دشمن
دگربار آفتاب اندر حمل شد
بخندانید عالم را چو گلشن
❈۲❈
ز طنازی شکوفه لب گشادهست
به غمازی زبان گشتهست سوسن
چه اطلسها که پوشیدند در باغ
از آن خیاط بیمقراض و سوزن
❈۳❈
طبق بر سر نهاده هر درختی
پر از حلوای بیدوشاب و روغن
دهل کردیم اشکم را دگربار
چو طبال ربیعی شد دهلزن
❈۴❈
ز ره گشته ز باد آن روی آبی
که بود اندر زمستان همچو آهن
بهار نو مگر داوود وقت است
کز آن آهن ببافیدهست جوشن
❈۵❈
ندا زد در عدم حق کای ریاحین
برون رفتند آن سردان ز مسکن
به سربالای هستی روی آرید
چو مرغان خلیلی از نشیمن
❈۶❈
رسید آن لک لک عارف ز غربت
مسبح گرد او مرغان الکن
هزیمتیان که پنهان گشته بودند
برون کردند سر یک یک ز روزن
❈۷❈
برون کردند سرها سبزپوشان
پر از طوق و جواهر گوش و گردن
سماع است و هزاران حور در باغ
همیکوبند پا بر گور بهمن
❈۸❈
هلا ای بید گوش و سر بجنبان
اگر داری چو نرگس چشم روشن
همیگویم سخن را ترک من کن
ستیزه رو است میآید پی من
❈۹❈
نخواهم من برای روی سختش
حدیث عاشقان را فاش کردن
ینادی الورد یا اصحاب مدین
الا فافرح بنا من کان یحزن
❈۱۰❈
فان الارض اخضرت بنور
و قال الله للعاری تزین
و عاد الهاربون الی حیاه
و دیوان النشور غدا مدون
❈۱۱❈
بامر الله ماتوا ثم جاؤا
و ابلاهم زمانا ثم احسن
و شمس الله طالعه به فضل
و برهان صنایعه مبرهن
❈۱۲❈
و صبغنا النبات بغیر صبغ
نقدر حجمها من غیر ملبن
جنان فی جنان فی جنان
الا یا حایرا فیها توطن
❈۱۳❈
و هیجنا النفوس الی المعالی
فذا نال الوصال و ذا تفرعن
الا فاسکت و کلمهم به صمت
فان الصمت للاسرار ابین
کامنت ها