مولانا:ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او
❈۱❈
ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او
چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او
چیست مراد دل ما دولت پاینده او
❈۲❈
چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او
رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او
چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو
چون سوی درویش رود برق زند ژنده او
❈۳❈
هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او
ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند
فخر جهان راست که او هست خداونده او
❈۴❈
ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او
ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او
عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما
صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او
❈۵❈
گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر
خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او
نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او
دام بود دانه او مرده بود زنده او
❈۶❈
بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را
در دو هزاران نبود یک کس داننده او
کامنت ها