مولانا:ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو
❈۱❈
ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو
از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو
بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان
ای رفته برون از جا آخر به کجایی تو
❈۲❈
دادهست ز کان تو لعل تو نشانیها
آن گوهر جانی را آخر ننمایی تو
بس خوب و لطیفی تو بس چست و ظریفی تو
بس ماه لقایی تو آخر چه بلایی تو
❈۳❈
ای از فر و زیبایی وز خوبی و رعنایی
جان حلقه به گوش تو در حلقه نیایی تو
ای بنده قمر پیشت جان بسته کمر پیشت
از بهر گشاد ما دربند قبایی تو
❈۴❈
از دل چو ببردی غم دل گشت چو جام جم
وین جام شود تابان ای جان چو برآیی تو
هر روز برآیی تو بازیب و فر آیی تو
در مجلس سرمستان باشور و شر آیی تو
❈۵❈
شمس الحق تبریزی ای مایه بینایی
نادیده مکن ما را چون دیده مایی تو
کامنت ها