مولانا:آن دلبر عیار جگرخواره ما کو آن خسرو شیرین شکرپاره ما کو
❈۱❈
آن دلبر عیار جگرخواره ما کو
آن خسرو شیرین شکرپاره ما کو
بیصورت او مجلس ما را نمکی نیست
آن پرنمک و پرفن و عیاره ما کو
❈۲❈
باریک شدهست از غم او ماه فلک نیز
آن زهره با بهره سیاره ما کو
پربسته چو هاروتم و لب تشنه چو ماروت
آن رشک چه بابل سحاره ما کو
❈۳❈
موسی که در این خشک بیابان به عصایی
صد چشمه روان کرد از این خاره ما کو
زین پنج حسن ظاهر و زین پنج حسن سر
ده چشمه گشاینده در این قاره ما کو
❈۴❈
از فرقت آن دلبر دردی است در این دل
آن داروی درد دل و آن چاره ما کو
استاره روز او است چو بر میندمد صبح
گویم که بدم گوید کاستاره ما کو
❈۵❈
اندر ظلمات است خضر در طلب آب
کان عین حیات خوش فواره ما کو
جان همچو مسیحی است به گهواره قالب
آن مریم بندنده گهواره ما کو
❈۶❈
آن عشق پر از صورت بیصورت عالم
هم دوز ز ما هم زه قواره ما کو
هر کنج یکی پرغم مخمور نشستهست
کان ساقی دریادل خماره ما کو
❈۷❈
آن زنده کن این در و دیوار بدن کو
و آن رونق سقف و در و درساره ما کو
لوامه و اماره بجنگند شب و روز
جنگ افکن لوامه و اماره ما کو
❈۸❈
ما مشت گلی در کف قدرت متقلب
از غفلت خود گفته که گل کاره ما کو
شمس الحق تبریز کجا رفت و کجا نیست
و اندر پی او آن دل آواره ما کو
کامنت ها