گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو درد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو

❈۱❈
چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو درد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو
دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو
❈۲❈
دی خیال تو بیامد به در خانه دل در بزد گفت بیا در بگشا هیچ مگو
دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو گفت من آن توام دست مخا هیچ مگو
❈۳❈
تو چو سرنای منی بی‌لب من ناله مکن تا چو چنگت ننوازم ز نوا هیچ مگو
گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشی گفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو
❈۴❈
گفتم ار هیچ نگویم تو روا می‌داری آتشی گردی و گویی که درآ هیچ مگو
همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بینی همه آتش سمن و برگ و گیا هیچ مگو
❈۵❈
همه آتش گل گویا شد و با ما می‌گفت جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۲۱۷

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

رامین
2015-02-19T21:11:08
با درود - در گزیده غزلیات من که گردآوری اقای شفیعی کدکنی است وجود دارد.
ستاره سادات . پیغمبری
2010-09-05T17:02:09
در نسخه کلیات شمس تبریزی ، بر اساس تصحیح بدیع الزمان فروزانفر ، شرکت مطالعات نشر کتاب پارسه ، چاپ اول ، تهران 1386 ، صفحه 730 ، غزل 2217 این بیت وجود ندارد :گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشیگفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو---پاسخ: با تشکر، تا به حال مورد حذف بیت نداشته‌ایم، مطمئن نیستم که اینجا باید چه کنم. دوستان با چاپهای انتشارات دیگر مقایسه کنند، انشاالله ;) که مشکل از چاپ آن انتشارات است!
ابوتراب. عبودی
2023-01-16T21:32:43.639799
با سلام و عرض ادب محضر شما فرهیختگان  گرامی لحظه ای بر رخ زردم بنـِـگر هیچ مگو آبم از سـر بگـُذشته ، بگُـذر هیچ مگو عاشق ِ فجرم و مشتاق ِ طلوع سحَرم نزدمن جز سخن فجرو سحر هیچ مگو شب زنیمه بگذشته، سحر نزدیک است تاسپیده ندمیده به من خون به جگر هیچ مگو ناله ی زار  من و مرغ سحر مدغم شد کو ، کو ،می کند آن مرغ مگر هیچ مگو ماجرای من و دل عشق چوبشنید بگفت آمدم عاشق محزون ، بـنـِـگر هیچ مگو گفتم: ای عشق ،شب هجر مگر بی سحر است گفت: خاموش، نداری تو بصَر  هیچ مگو گفتم: این جذبه ی عشق ،از طرف معشوق است گفت: اسرار همان به که نهان، جان پدر هیچ مگو گفتمش: انتظارِ سحر و فجر (عبودی) را کشت گفت : عاشق بشود کشته معشوق، دگر هیچ مگو   با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی