مولانا:رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا
❈۱❈
رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا
که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا
بدان که صحبت جان را همیکند همرنگ
ز صحبت فلک آمد ستاره خوش سیما
❈۲❈
نه تن به صحبت جان خوبروی و خوش فعلست
چه میشود تن مسکین چو شد ز جان عذرا
چو دست متصل توست بس هنر دارد
چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا
❈۳❈
کجاست آن هنر تو نه که همان دستی
نه این زمان فراقست و آن زمان لقا
پس الله الله زنهار ناز یار بکش
که ناز یار بود صد هزار من حلوا
❈۴❈
فراق را بندیدی خدات منما یاد
که این دعاگو به زین نداشت هیچ دعا
ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید
به اهبطوا و فرود آمد از چنان بالا
❈۵❈
مثال دست بریده ز کار خویش بماند
که گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلا
ز دست او همه شیران شکسته پنجه بدند
که گربه میکشدش سو به سو ز دست قضا
❈۶❈
امید وصل بود تا رگیش میجنبد
که یافت دولت وصلت هزار دست جدا
مدار این عجب از شهریار خوش پیوند
که پاره پاره دود از کفش شدست سما
❈۷❈
شه جهانی و هم پاره دوز استادی
بکن نظر سوی اجزای پاره پاره ما
چو چنگ ما بشکستی بساز و کش سوی خود
ز الست زخمه همیزن همیپذیر بلا
❈۸❈
بلا کنیم ولیکن بلی اول کو
که آن چو نعره روحست وین ز کوه صدا
چو نای ما بشکستی شکسته را بربند
نیاز این نی ما را ببین بدان دمها
❈۹❈
که نای پاره ما پاره میدهد صد جان
که کی دمم دهد او تا شوم لطیف ادا
کامنت ها