مولانا:ای بمرده هر چه جان در پای او هر چه گوهر غرقه در دریای او
❈۱❈
ای بمرده هر چه جان در پای او
هر چه گوهر غرقه در دریای او
آتش عشقش خدایی میکند
ای خدا هیهای او هیهای او
❈۲❈
جبرئیل و صد چو او گر سر کشد
از سجود درگهش ای وای او
چون مثالی برنویسد در فراق
خون ببارد از خم طغرای او
❈۳❈
هر کی ماند زین قیامت بیخبر
تا قیامت وای او ای وای او
هر کی ناگه از چنان مه دور ماند
ای خدایا چون بود شبهای او
❈۴❈
در نظاره عاشقان بودیم دوش
بر شمار ریگ در صحرای او
خیمه در خیمه طناب اندر طناب
پیش شاه عشق و لشکرهای او
❈۵❈
خیمه جان را ستون از نور پاک
نور پاک از تابش سیمای او
آب و آتش یک شده ز امروز او
روز و شب محو است در فردای او
❈۶❈
عشق شیر و عاشقان اطفال شیر
در میان پنجه صدتای او
طفل شیر از زخم شیر ایمن بود
بر سر پستان شیرافزای او
❈۷❈
در کدامین پرده پنهان بود عشق
کس نداند کس نبیند جای او
عشق چون خورشید ناگه سر کند
برشود تا آسمان غوغای او
کامنت ها