مولانا:شکر ایزد را که دیدم روی تو یافتم ناگه رهی من سوی تو
❈۱❈
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
چشم گریانم ز گریه کند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو
❈۲❈
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد این کو کو مرا در کوی تو
از لب اقبال و دولت بوسه یافت
این لبان خشک مدحت گوی تو
❈۳❈
تیر غم را اسپری مانع نبود
جز زرههایی که دارد موی تو
آسمان جاهی که او شد فرش تو
شیرمردی کو شود آهوی تو
❈۴❈
شاد بختی که غم تو قوت او است
پهلوانی کو فتد پهلوی تو
جست و جویی در دلم انداختی
تا ز جست و جو روم در جوی تو
❈۵❈
خاک را هایی و هویی کی بدی
گر نبودی جذبهای و هوی تو
آب دریا تا به کعب آید ورا
کو بیابد بوسه بر زانوی تو
❈۶❈
بس که تا هر کس رود بر طبع خویش
جمله خلقان را نباشد خوی تو
کامنت ها