مولانا:کجاست مطرب جان تا ز نعرههای صلا درافکند دم او در هزار سر سودا
❈۱❈
کجاست مطرب جان تا ز نعرههای صلا
درافکند دم او در هزار سر سودا
بگفتهام که نگویم ولیک خواهم گفت
من از کجا و وفاهای عهدها ز کجا
❈۲❈
اگر زمین به سراسر بروید از توبه
به یک دم آن همه را عشق بدرود چو گیا
از آنک توبه چو بندست بند نپذیرد
علو موج چو کهسار و غره دریا
❈۳❈
میان ابروت ای عشق این زمان گرهیست
که نیست لایق آن روی خوب از آن بازآ
مرا به جمله جهان کار کس نیاید خوش
که کارهای تو دیدم مناسب و همتا
❈۴❈
چو آفتاب جمالت برآمد از مشرق
ز ذره ذره شنیدم که نعم مولانا
حلاوتیست در آن آب بحر زخارت
که شد از او جگر آب را هم استسقا
❈۵❈
خدای پهلوی هر درد دارویی بنهاد
چو درد عشق قدیمست ماند بی ز دوا
وگر دوا بود این را تو خود روا داری
به کاه گل که بیندوده است بام سما
❈۶❈
کسی که نوبت الفقر فخر زد جانش
چه التفات نماید به تاج و تخت و لوا
چو باغ و راغ حقایق جهان گرفت همه
میان زهرگیاهی چرا چرند چرا
❈۷❈
دهان پرست سخن لیک گفت امکان نیست
به جان جمله مردان بگو تو باقی را
کامنت ها