مولانا:به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو چو اشتهای سماعت بود بگهتر گو
❈۱❈
به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو
چو اشتهای سماعت بود بگهتر گو
چو من ز خواب سر و پای خویش گم کردم
تو گوش من بگشایی که قصه از سر گو
❈۲❈
چو روی روز نهان شد به زیر طره شب
بگیریم که از آن طره معنبر گو
فتاده آتش خواب اندر این نیستانها
تو آمده که حدیث لب چو شکر گو
❈۳❈
و آنگهی به یکی بار کی شوی قانع
غزل تمام کنم گوییم مکرر گو
بیا بگو چه کنی گر ز خوابناکی خویش
به تو بگوید لالا برو به عنبر گو
❈۴❈
از آنچ خوردهای و در نشاط آمدهای
مرا از آن بخوران و حدیث درخور گو
ز من چو میطلبی مطربی مستانه
تو نیز با من بیدل ز جام و ساغر گو
❈۵❈
من این به طیبت گفتم وگر نه خاک توام
مرا مبارک و قیماز خوان و سنجر گو
کامنت ها