گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده فسونگرم می‌خوانی حکایت‌های شوریده

❈۱❈
سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده فسونگرم می‌خوانی حکایت‌های شوریده
به دم در چرخ می‌آری فلک‌ها را و گردون را چه باشد پیش افسونت یکی ادراک پوسیده
❈۲❈
گناه هر دو عالم را به یک توبه فروشویی چرایی زلت ما را تو در انگشت پیچیده
تو را هر گوشه ایوبی به هر اطراف یعقوبی شکسته عشق درهاشان قماش از خانه دزدیده
❈۳❈
خرامان شو به گورستان ندایی کن بدان بستان که خیز ای مرده کهنه برقص ای جسم ریزیده
همان دم جمله گورستان شود چون شهر آبادان همه رقصان همه شادان قضا از جمله گردیده
❈۴❈
گزافه این نمی‌لافم خیالی بر نمی‌بافم که صد ره دیده‌ام این را نمی‌گویم ز نادیده
کسی کز خلق می‌گوید که من بگریختم رفتم صدق گو گر گریبانش پس پشت است بدریده
❈۵❈
خمش کن بشنو ای ناطق غم معشوق با عاشق که تا طالب بود جویان بود مطلب ستیزیده

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۲۹۹

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

همایون
2018-03-09T22:45:07
معشوق را نمی توان تعریف کرد و خصوصیات و توانائی‌های او را بر شمرد، به خصوص معشوقی که صورت ندارد ولی عاشق دارد و غم او در دل‌ عاشق همیشه حضور دارد که این غم با غصه‌های معمولی‌ زمین تا آسمان فرق می‌‌کند، غصه انسان را زمین گیر میکند ولی غم انسان را به آسمان بر می‌‌کشد و چشمه آرزو و نیروی پرواز اوست که از راه سینهٔ چون افسونی گرم و پذیرفتنی می‌‌آید و داستان پر شوری را به واقعیت دیده شدنی تبدیل می‌‌شود انسان‌های کوچک این را باور نمی کنند حتی اگر بار‌ها روی داده باشد چون نیروی عشق و توان مندی عظیم آن را باور نمی کنند چرا که شهامت و گنجایش رویارویی با آن را ندارند پس به همان کار‌های کوچک خود بسنده می‌‌کنند اما این دروغی بیش نیست و حقیقت آنست که انسان قابلیت و توانائی عشق را دارد و باید پا به پای معشوق در هستی‌ تلاش کند و خود را به گوشه‌ای امن مشغول نکند که حاصلی جز گسترش فساد و تباهی در دامن و پیرامون خود ندارد، هر چند هر گاه که عشق اراده کند همه را چون مردگانی از گور‌هایشان بیرون می‌‌کشد و ما بار‌ها این را دیده ایم