گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به چون راهروی باری راهی که برد تا ده

❈۱❈
با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به چون راهروی باری راهی که برد تا ده
بشنو سخن یاران بگریز ز طراران از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته
❈۲❈
آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد چون بود که طوفان شد ز استیزه که با مه
تا شمع نمی‌گرید آن شعله نمی‌خندد تا جسم نمی‌کاهد جان می‌نشود فربه
❈۳❈
خوی ملکی بگزین بر دیو امیری کن گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۳۰۰

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

حبیب سعادت
2021-03-25T16:29:38
انسان همواره دچار غم و رنج است از آنچه که دارد و آنچه که ندارد. غم زیاده خواهی از خصلتهای آدمی ست. غم وصل ،درک و کسب آگاهی زر واقعی است. مولانا دعوت میکند که غم های دنیوی و مادی را رها کرده و رهایی از این وابستگی ها را حرکت در مسیر آگاهی و عشق میداند و این غم است که ارزشمند است و تو راه به منزل مقصود میرساند. در این مسیر لازم است که از اولیا و بزرگانی که این راه را طی کرده اند کمک گرفت . از کسانیکه تو را از هدفت دور میکنند لازم است دوری جویی. آدمی تا در این مسیر پخته نگردیده و طی طریق نکرده است همواره در خطر تاثیر پذیری از کسانیست که با آنها نشست و برخاست دارد و درگیر مسایل مادی و نفسانی هستند. خود را از این وابستگی ها رها کن . از رنجهای سنگین هواهای نفسانی و تعلقات پاک کن تا بتوانی سبکبال در این مسیر قدم گذاری
همایون
2018-03-09T23:26:07
این دو غزل مثل دو لنگه قالیچه اند غم در انسان با شکوه‌ترین حالت‌ها و زیبا‌ترین آهنگ‌ها را از درون سینه بیرون می‌‌آورد و رنگ و حالت خود را به صورت می‌‌بخشد که می‌‌توان آن را به زر تشبیه نمود چون صورت عاشق‌ها زرد است و عشق چون زر گرانبها استاین راهی‌ است که تا انتها باید رفت و راه عشق نیمه راه و بن بست نیست راه انسان راه عشق است که شایسته اوست و او را به سرنوشت درخورد او می‌‌رساند و بر دارایی او همواره می‌‌افزاید من سرخوش و تو دلخوش غم بی‌دل و بی‌سر بهدل می‌ده و بر می‌خور از دلبر و دل بر بهعالم همه چون دریا تن چون صدف جویاجان وصف گهر گویا زین‌ها همه گوهر بهصورت مثل چادر جان رفته به چادر دربی‌صورت و بی‌پیکر وز هر چه مصور بهتو پرده تن دیدی از سینه بنشنیدیآن زخمه که دل می‌زد کان پرده دیگر بهاز چهره تو زر می‌زن با چهره زر می‌گوبا زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به