گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:جان آمده در جهان ساده وز مرکب تن شده پیاده

❈۱❈
جان آمده در جهان ساده وز مرکب تن شده پیاده
سیل آمد و درربود جان را آن سیل ز بحرها زیاده
❈۲❈
جان آب لطیف دیده خود را در خویش دو چشم را گشاده
از خود شیرین چنانک شکر وز خویش بجوش همچو باده
❈۳❈
خلقان بنهاده چشم در جان جان چشم به خویش درنهاده
خود را هم خویش سجده کرده بی‌ساجد و مسجد و سجاده
❈۴❈
هم بر لب خویش بوسه داده کای شادی جان و جان شاده
هر چیز ز همدگر بزاید ای جان تو ز هیچ کس نزاده
❈۵❈
می‌راند سوی شهر تبریز جان چون شتر و بدن قلاده

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۳۵۳

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

بابک
2020-02-03T16:48:28
جان ، در اصل ، گـیـان می‌باشد ، که هم به معنای آشیانه سیمرغ و هم به معنای آبگـیـر است . جان ، در فرهنگ ایران دو چهره و برآیند دارد ، یکی شیرابه و مان و شیره وجود است ، و دیگری، اصل جنبش و اصل عشق است که به شکل باد و ابر نمودار می‌شود . سیمرغ ، درست همین باد و ابر سیاهست که میبارد، و در خنب تن ، هم شیره وجود انسان ( آب)، و هم مرغ چهار پر ضمیر می‌شود . جان ( گیان = ژیان = جیان ) ، به معنای خانه همآغوشی سیمرغ و بهرام ، یا بُن پیدایش جهان و زمان و انسان ، یا همان آبادیان = خانه آباد، بیت معمور در بندهش و گرشاسپ نامه اسدی توسی است . پس جان= گـیـان ، بُن آفریننده زمان و جهان و انسان است . دریافتن مفهوم جان در غزلیات مولوی و سایر عرفاء ایران ، نیاز به شناخت این معنا دارد . جان ، اصلیست که خودش ، خودش را می‌بیند ، از خودش در جوش است. خودش را میپرستد . خودش به خودش ، عشق میورزد ( بُن عشق و مهر) است . گستره ِ این معانی ژرف ، در غزل مولوی ، باز تاب شده است که : جان ، آب لطیف دیده خود را در خویش، دو چشم را گشاده از خود، شیرین ، چنانک شکّر وز خویش به جوش، همچو باده دین ، بینشی هست که از همین گنج نهفته در زهدان، یا آبگاه وجود هر انسانی ، پیدایش می یابد . این اصل از خود شیرین ، از خود در جوش ، بیننده در خود ، آن‌که ساجد و مسجود خود و مسجد و کعبه خود است ، آن‌که خود، عاشق و خود، معشوق خود است ، آن‌که شادی جان و جان ِشاده ( جان سیمرغ ) است ، و آن‌که خود زا= خود آفرین هست، و در خود آفرینی ، فقط خود را تحول می‌دهد، جان انسان هست . شناختن مفاهیم جان و جانان و جان جان در غزلیات مولوی با دانستن این مفهوم جان در فرهنگ ایران ، ممکن و مقدور است . این جان یا اصل خود زا و خودجوش ، همان تخم هماست که در تن انسان پرورده می‌شود ، و پر درمی‌آورد ،تا به معراج و وصال با هما برود . خدا (= سیمرغ = یوغ = سین = عشق ) ، مجموعه همه خدایان (= مرغان ) است .