مولانا:صد خمار است و طرب در نظر آن دیده که در آن روی نظر کرده بود دزدیده
❈۱❈
صد خمار است و طرب در نظر آن دیده
که در آن روی نظر کرده بود دزدیده
صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی
که رخ خود به کف پاش بود مالیده
❈۲❈
عشوه و مکر زمانه نپذیرد گوشی
که سلام از لب آن یار بود بشنیده
پیچ زلفش چو ندیدی تو برو معذوری
ای تو در نیک و بد دور زمان پیچیده
❈۳❈
نی تراشی است که اندر نی صورت بدمد
هیچ دیدی تو نیی بینفسی نالیده
گر بداند که حریف لب کی خواهد شد
کی برنجد ز بریدن قلم بالیده
❈۴❈
گر بپرسند چه فرق است میان تو و غیر
فرق این بس که تویی فرق مرا خاریده
جرعهای کن فیکون بر سر آن خاک بریخت
لب عشاق جهان خاک تو را لیسیده
❈۵❈
شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد
بر دم باد بهاری نرسد پوسیده
کامنت ها