گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه زاده

❈۱❈
در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه زاده
کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده
❈۲❈
نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق در خلوت هوالحق بزم ابد نهاده
ای بس دغل فروشان در بزم باده نوشان هش دار تا نیفتی ای مرد نرم و ساده
❈۳❈
در حلقه قلاشی زنهار تا نباشی چون غنچه چشم بسته چون گل دهان گشاده
چون آینه است عالم نقش کمال عشق است ای مردمان کی دیده است جزوی ز کل زیاده
❈۴❈
چون سبزه شو پیاده زیرا در این گلستان دلبر چو گل سوار است باقی همه پیاده
هم تیغ و هم کشنده هم کشته هم کشنده هم جمله عقل گشته هم عقل باده داده
❈۵❈
آن شه صلاح دین است کو پایدار بادا دست عطاش دایم در گردنم قلاده

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۳۸۹

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

سینا صدری
2016-08-19T23:22:56
در مصرع دوم بیت هشتم، " باد " صحیح است: هم جمله عقل گشته، هم عقل باد داده.....
همایون
2018-05-09T02:02:43
صلاح دین نقش مهمی در ادامه کار شمس و جلال دین داشته است و از جان و دل همراه او بوده تا او بتواند آن توانائی و آرامش لازم را کسب کند و از حادثه سهمگین عشق یعنی‌ سر به نیستی‌ شمس گذر کند تا به جزیره مثنوی معنوی (ماهنامه) برسد و دنباله راه را با حسام دین برای تنظیم و ارائه فرهنگ جلالی به بشر پیش رود در این فرهنگ یک شاه داریم که هم می‌‌تواند شمس باشد هم جلال دین و هم صلاح دین و یا حسام دین و یا هر انسانی‌ که به این آیین پای بندی دارد، در حقیقت یک معنی‌ است چون نقل که سازنده آن دل است و یک جامی‌ که ساقی آن هستی‌ است و یک نقش است که کامل‌ترین است و کمال است و نام آن عشق و ما همه در پی‌ آن روانیم و از او هستیم و در شکوه و نور آن غرقیمآن‌ها که از این دست نیستند دغل کارانی ا‌ند که حسابی‌ جدا برای خود باز کرده ا‌ند و دکان ویژه‌ای براه انداخته ا‌ند و وای بر آنان که چشم و گوش بسته فریب یاوه گویان و پوچان را بخورند و بخوهند در حبابی فرشی برای خود پهن کنند و یا به مقامی کوچک و حقیر بسنده کنند حال آنکه این پادشه ما که در خانه دل جای اوست با آنکه از همه بر تر است، هر که به او پیوست به اندازه او بزرگ میشود و حتی در جایی‌ بزرگتر و برتر نیز می‌‌تواند قرار بگیرد، زیرا حدی و پایانی در کار شاه ما نیست و کیست که این را باور کند که در پادشاهی دل، جزوی می‌‌تواند از شاه که کُل است هم بالاتر رود؟ ولی ما به همان باده یار بسنده می‌‌کنیم که به ما برسد و ما را با این مستی همراه کند که هم نشینی با شاه به آدم دست می‌‌دهد