مولانا:ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه
❈۱❈
ای پاک از آب و از گل پایی در این گلم نه
بیدست و دل شدستم دستی بر این دلم نه
من آب تیره گشته در راه خیره گشته
از ره مرا برون بر در صدر منزلم نه
❈۲❈
کارم ز پیچ زلفت شوریده گشت و مشکل
شوریده زلف خود را بر کار مشکلم نه
هر حاصلی که دارم بیحاصلی است بیتو
سیلاب عشق خود را بر کار و حاصلم نه
❈۳❈
خواهی که گرد شمعم پروانه روح باشد
زان آتشی که داری بر شمع قابلم نه
چون رشته تبم من با صد گره ز زلفت
همچون گره زمانی بر زلف سلسلم نه
❈۴❈
از چشم توست جانا پرسحر چاه بابل
سحری بکن حلالی در چاه بابلم نه
گفتی الست زان دم حاصل شدهست جانم
تعویذ کن بلی را بر جان حاملم نه
❈۵❈
کی باشد آن زمانی کان ابر را برانی
گویی بیا و رخ را بر ماه کاملم نه
ای شمس حق تبریز ار مقبل است جانم
اقبال وصل خود را بر جان مقبلم نه
کامنت ها