مولانا:ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته
❈۱❈
ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته
وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته
صد مطرقه کشیده در یک قدح بکرده
صد زین قدح کشیده چون عاقلان نشسته
❈۲❈
یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی
من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته
از آهوان چشمت ای بس که شیر عشقت
هم پوست بردریده هم استخوان شکسته
❈۳❈
دیدن به خواب در شب ماه تو را مبارک
وز بامداد رویت دیدن زهی خجسته
ای بنده کمینت گشته چو آبگینه
بشکسته آبگینه صد دست و پا بخسته
❈۴❈
در حسن شمس تبریز دزدیده بنگریدم
زه گفتم و ز غیرت تیر از کمان بجسته
کامنت ها