گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی

❈۱❈
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی
گر سر برون کردی مهش روزی ز قرص آفتاب ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی
❈۲❈
ور گنج‌های لعل او یک گوشه بر پستی زدی هر گوشه ویرانه‌ای صد گنج قارون آمدی
نقشی که بر دل می‌زند بر دیده گر پیدا شدی
هر دست و رو ناشسته‌ای چون شیخ ذاالنون آمدی
ور سحر آن کس نیستی کو چشم بندی می‌کند چون چشم و دل این جسم و تن بر سقف گردون آمدی
❈۳❈
ای خواجه نظاره گر تا چند باشد این نظر ارزان بدی گر زین نظر معشوق بیرون آمدی
مهمان نو آمد ولی این لوت عالم را بس است دو کون اگر مهمان شدی این لوت افزون آمدی

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۲۴۲۷

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

امین کیخا
2013-08-02T19:39:25
گویا جیحون سنجه و معیار گنجایش ابی رودها بوده است در نوشته ناصر خسرو دیدم که همه جا در مسیر به طرف کعبه رودها را با جیحون برسنگیده بود .
علیرضا
2020-03-21T14:12:20
با سلام. در مصرع دوم که اشاره میکند که اگر عقل گوشه از جمال خدا را برای لحظه ای ادراک میکرد ، از چشمش اشک چون سیل جاری میشد یاداور همان تذکر همیشگی مولاناست که پای استدلالیان چوبین بود و کسانی که فقط روی پله عقل استاده اند همیشه سرشان بی کلاه هست. الان که در اوج کرونا دست ترویج دهندگان خرافات رو شد به نوعی مدعیان علم مطلق هم به سرجای خود نشانده شدند که هنوز بشر سرکش و پرادعا که از مقابله با یک ویروس ناتوان است. چنین وجود خدا و عشق را با علم محدودش منکر میشود. البته متاسفانه هردو گروه به قدری پرادعا هستند که بعید است از این وقایع و این شعر زیبا درس و اندرزی بگیرند. ممنونم
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
2018-09-27T10:47:01
گر باغ از او واقف بُدی ، از شاخِ تَر خون آمدی «دیوان شمس» 『2』 انگار صدایِ «اَلحَمد» خواندن هایِ یک مردِ پیر از یک پنج شنبه یِ پَرت و دور ، وقت و بی وقت با نیم سطل آب می آمیخت .انگار دنیا ، پشتِ هم به سبیلِ نامیزانش می خندید و عمقِ آینه ها را با زیر پیراهنیِ چرکینش پاک می کرد .ای کاش خروس ها نخوانند که هر چه هست خِش خِش خاطره است زیر کفشِ فرداهایِ نیامده .ای کاش کلمه ای به رستگاری گفتار نرسد ، که هر چه هست شوخیِ با مَحرَم و نامَحرَم است حینِ تخم ریزی هایِ مُمتدِ شرم .چرا کسی ندانست که سپیدی هایِ بی کس و کار کاغذ را کدامین رنگ ها به غارت برذند ؟چرا کسی زنگوله را از گردنِ تنهایی باز نکرد که علف های وحشتش را بچرد ؟چرا نمی گذارند آن فاحشه یِ دست و رو نَشُسته ، میانِ غزل هایِ مولانا چند شب با خود بخوابد و مدام با خود بخواند : «گر باغ از او واقف بُدی از شاخ تَر خون آمدی»احمد آذرکمان ـ 5 مهر 97