مولانا:عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی
❈۱❈
عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی
همچو علی در صف خود سر نبری از کف خود
بولهب وسوسه را تا نکنی راه زنی
❈۲❈
راه زنان را بزنی تا که حقت نام نهد
غازی من حاجی من گر چه به تن در وطنی
ساقی جام ازلی مایه قند و عسلی
بارگه جان و دلی گنجگه بوالحسنی
❈۳❈
جنبش پر ملکی مطلع بام فلکی
جمع صفا را نمکی شمع خدا را لگنی
باده دهی مست کنی جمله حریفان مرا
عربده شان یاد دهی یا منشان درفکنی
❈۴❈
از یک سوراخ تو را مار دوباره نگزد
گر نری و پاکدلی مؤمنی و مؤتمنی
خامش باش ای دل من نام مرا هیچ مگو
نام کسی گو که از او چون گل تر خوش دهنی
کامنت ها