مولانا:باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای
❈۱❈
باز ترش شدی مگر یار دگر گزیدهای
دست جفا گشادهای پای وفا کشیدهای
دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفتهام
ز آنک تو مکر دشمنان در حق من شنیدهای
❈۲❈
ای دم آتشین من خیز تویی گواه دل
ای شب دوش من بیا راست بگو چه دیدهای
آینهای خریدهای مینگری به روی خود
در پس پرده رفتهای پرده من دریدهای
❈۳❈
عقل کجا که من کنون چاره کار خود کنم
عقل برفت یاوه شد تا تو به من رسیدهای
لعبت صورت مرا دوختهای به جادوی
سوزنهای بوالعجب در دل من خلیدهای
❈۴❈
بر در و بام دل نگر جمله نشان پای توست
بر در و بام مردمان دوش چرا دویدهای
هر کی حدیث میکند بر لب او نظر کنم
از هوس دهان تو تا لب کی گزیدهای
❈۵❈
تهمت دزد برنهم هر کی دهد نشان تو
کاین ز کجا گرفتهای وین ز کجا خریدهای
کامنت ها