مولانا:اگر یار مرا از من غم و سودا نبایستی مرا صد در دکان بودی مرا صد عقل و رایستی
❈۱❈
اگر یار مرا از من غم و سودا نبایستی
مرا صد در دکان بودی مرا صد عقل و رایستی
وگر کشتی رخت من نگشتی غرقه دریا
فلک با جمله گوهرهاش پیش من گدایستی
❈۲❈
وگر از راه اندیشه بدین مستان رهی بودی
خرد در کار عشق ما چرا بیدست و پایستی
وگر خسرو از این شیرین یکی انگشت لیسیدی
چرا قید کله بودی چرا قید قبایستی
❈۳❈
طبیب عشق اگر دادی به جالینوس یک معجون
چرا بهر حشایش او بدین حد ژاژخایستی
ز مستی تجلی گر سر هر کوه را بودی
مثال ابر هر کوهی معلق بر هوایستی
❈۴❈
وگر غولان اندیشه همه یک گوشه رفتندی
بیابانهای بیمایه پر از نوش و نوایستی
وگر در عهدهٔ عهدی وفایی آمدی از ما
دلارام جهان پرور بر آن عهد و وفایستی
❈۵❈
وگر این گندم هستی سبکتر آرد میگشتی
متاع هستی خلقان برون زین آسیایستی
وگر خضری دراشکستی به ناگه کشتی تن را
در این دریا همه جانها چو ماهی آشنایستی
❈۶❈
ستایش میکند شاعر ملک را و اگر او را
ز خویش خود خبر بودی ملک شاعر ستایستی
وگر جبار بربستی شکسته ساق و دستش را
نه در جبر و قدر بودی نه در خوف و رجایستی
❈۷❈
در آن اشکستگی او گر بدیدی ذوق اشکستن
نه از مرهم بپرسیدی نه جویای دوایستی
نشان از جان تو این داری که میباید نمیباید
نمیباید شدی باید اگر او را ببایستی
❈۸❈
وگر از خرمن خدمت تو ده سالار منبل را
یکی برگ کهی بودی گنه بر کهربایستی
فراز آسمان صوفی همیرقصید و میگفت این
زمین کل آسمان گشتی گرش چون من صفایستی
❈۹❈
خمش کن شعر میماند و میپرند معنیها
پر از معنی بدی عالم اگر معنی بپایستی
کامنت ها