مولانا:ای سوخته یوسف در آتش یعقوبی گه بیت و غزل گویی گه پای عمل کوبی
❈۱❈
ای سوخته یوسف در آتش یعقوبی
گه بیت و غزل گویی گه پای عمل کوبی
گه دور بگردانی گاهی شکر افشانی
گه غوطه خوری عریان در چشمه ایوبی
❈۲❈
خلقان همه مرد و زن لب بسته و در شیون
وز دولت و داد او ما غرقه این خوبی
بر عشق چو میچسبد عاشق ز چه رو خسپد
چون دوست نمیخسپد با آن همه مطلوبی
❈۳❈
آن دوست که میباید چون سوی تو میآید
از بهر چنان مهمان چون خانه نمیروبی
چون رزم نمیسازی چون چست نمیتازی
چون سر تو نیندازی از غصه محجوبی
❈۴❈
ای نعل تو در آتش آن سوی ز پنج و شش
از جذبه آن است این کاندر غم و آشوبی
کی باشد و کی باشد کو گل ز تو بتراشد
بیعیب خرد جان را از جمله معیوبی
❈۵❈
اجزای درختان را چون میوه کند دارا
بنگر که چه مبدل شد آن چوب از آن چوبی
زین به بتوان گفتن اما بمگو تن زن
منگر ز حساب ای جان در عالم محسوبی
کامنت ها