مولانا:امشب پریان را من تا روز به دلداری در خوردن و شب گردی خواهم که کنم یاری
❈۱❈
امشب پریان را من تا روز به دلداری
در خوردن و شب گردی خواهم که کنم یاری
من شیوه پریان را آموختهام شبها
وقت حشرانگیزی در چالش و میخواری
❈۲❈
جنی پنهان باشد در ستر و امان باشد
پوشیدهتر از پریان ماییم به ستاری
بر صورت ما واقف پریان و ز جان غافل
در مکر خدا مانده آن قوم ز اغیاری
❈۳❈
خود را تو نمیدانی جویای پری ز آنی
مفروش چنین ارزان خود را به سبکباری
و آن جنی ما بهتر زیبارخ و خوش گوهر
از دیو و پری برده صد گوی به عیاری
❈۴❈
شب از مه او حیران مه عاشق آن سیران
نی بیمزه و رنگین پالوده بازاری
از سیخ کباب او وز جام شراب او
وز چنگ و رباب او وز شیوه خماری
❈۵❈
دیوانه شده شبها آلوده شده لبها
در جمله مذهبها او راست سزاواری
خواب از شب او مرده شلوار گرو کرده
کس نیست در این پرده تو پشت کی میخاری
❈۶❈
بردی ز حد ای مکثر بربند دهان آخر
نی عاشق عشقی تو تو عاشق گفتاری
کامنت ها