مولانا:ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی
❈۱❈
ای بر سر و پا گشته داری سر حیرانی
با حلقه عشاقان رو بر در حیرانی
در زلف چو چوگانت غلطیده بسی جانها
وز بهر چنان مشکی جان عنبر حیرانی
❈۲❈
از کون حذر کردم وز خویش گذر کردم
در شاه نظر کردم من چاکر حیرانی
من یوسف دلخواهم چاه زنخت خواهم
هم مؤمن این راهم هم کافر حیرانی
❈۳❈
هم باده آن مستم هم بسته آن شستم
تا چست برون جستم از چنبر حیرانی
ای عقل شده مهتر ای گشته دلت مرمر
آخر تو یکی بنگر در دلبر حیرانی
❈۴❈
ور نه بستیزم من در کار تو خیزم من
خون تو بریزم من از خنجر حیرانی
از دولت مخدومی شمس الحق تبریزی
هم فربه عشقم من هم لاغر حیرانی
کامنت ها