مولانا:چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی
❈۱❈
چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی
از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی
در روح نظر کردم بیرنگ چو آبی بود
ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی
❈۲❈
آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد
تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی
دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره
من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی
❈۳❈
چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم
او قطره شده دریا من قطره شده گاهی
پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را
باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی
❈۴❈
آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که
او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی
با لعل تو کی جویم من ملک بدخشان را
چاه و رسن زلفت والله که به از جاهی
❈۵❈
از غمزه جادواش شمس الحق تبریزی
در سحر نمیبندد جز سینه آگاهی
کامنت ها