مولانا:هر روز بگه ای شه دلدار درآیی جان را و جهان را شکفانی و فزایی
❈۱❈
هر روز بگه ای شه دلدار درآیی
جان را و جهان را شکفانی و فزایی
یا رب چه خجستهست ملاقات جمالت
آن لحظه که چون بدر بر این صدر برآیی
❈۲❈
هر جا که ملاقات دو یار است اثر توست
خود ذوق و نمک بخش وصالی و لقایی
معنی ندهد وصلت این حرف بدان حرف
تا تو ننهی در کلمه فایده زایی
❈۳❈
ای داده تو دندان و شکرها که بخایند
دندان دگر داده پی فایده خایی
بیزارم از آن گوش که آواز نیاشنود
و آگاه نشد از خرد و دانش نایی
❈۴❈
این مشک به خود چون رود و آب کشاند
تا خواجه سقا نکند جهد سقایی
این چرخ که میگردد بیآب نگردد
تا سر نبود پای کجا یابد پایی
❈۵❈
هان ای دل پرسنده که دلدار کجای است
تو ای دل جوینده و پرسنده کجایی
تیهی ز کجا یابد گلزار و شقایق
پیهی ز کجا یابد تمییز ضیایی
❈۶❈
اصداف حواسی که به شب ماند ز در دور
دانند که در هست ز دریای عطایی
درهاست در آن بحر در اصداف نگنجد
آن سوی برو ای صدف این سوی چه پایی
❈۷❈
آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید
گوید بر ما آی اگر حاجی مایی
این کعبه نه جا دارد نی گنجد در جا
میگوید العزه و الحسن ردایی
❈۸❈
هین غرقه عزت شو و فانی ردا شو
تا جان دهدت چونک ببیند که فنایی
خامش کن و از راه خموشی به عدم رو
معدوم چو گشتی همگی حد و ثنایی
کامنت ها